حقوق خوان

محلی برای خواندن و مطالعه حقوق و قانون

حقوق خوان

محلی برای خواندن و مطالعه حقوق و قانون

حقوق خوان با این هدف ایجاد شده است که با نشر آگاهی اطلاعات صحیح و بروز را در اختیار خوانندگان گرامی قرار دهد.

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وکیل ارث در اراک» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گواهی پایان کار: تشکیل پرونده وقتی کار ساختمان به پایان رسید، باید یک سری مدارک آماده و تحویل شهرداری شود: 🔹اول : فرم تکمیل شده درخواست پایان کار پروانه ساختمان 🔹دوم: رسید پرداخت عوارض نوسازی اگر ساخت و ساز برای نوسازی بوده است 🔹سوم: سند مالکیت رسمی 🔹چهارم: درخواست به شهردار برای اخذ دستور 🔹پنجم: ثبت شماره و تاریخ در دبیرخانه و تعیین زمان برای بازدید کارشناس دفتر فنی نکته: کارشناسان دفتر فنی و شهرداری از ساختمان تمام‌شده بازدید می کنند. در نتیجه موارد زیر هم مورد نیاز هست: ✅بازدید کارشناس دفتر فنی شهرداری از محل ✅بازدید کارشناس شهرداری از محل و تنظیم گزارش وضع موجود ✅فرم تکمیل‌شده گزارش عملیات روند اجرای ساختمان از سوی مهندس ناظر. 🔹تعیین تخلف بعد از اینکه مدارک پایان کار به شهرداری ارائه گردید، باید منتظر نظر کارشناس ماند. اگر ملک خلافی نداشته باشد، کار زیادی باقی نمی‌ماند. در این مرحله، ملک به قسمت محاسبات می‌رود که این قسمت شامل ارائه رسید عوارض، گزارش ناظر در مرحله اتمام و برگ اتمام بناست. برگ اتمام بنا شامل پیش‌نویس پایان کار و تأیید رئیس بازرسی است. اما اگر ملک دارای تخلف ساختمانی باشد، در کمیسیون داخلی و در کمیسیون ماده 100 بررسی می‌شود. در این زمان، از مالک با درخواست کتبی می‌خواهند که ظرف 10 روز در این باره توضیح دهد و سپس درباره آن تصمیم می‌گیرند. پس از آن، تأیید رئیس بازرسی، معاون شهرسازی و شهرداری صادر و به دبیرخانه شهرداری منطقه تسلیم می‌شود. در این میان، اگر رأی کمیسیون ماده 100 مبنی بر جریمه باشد، به مالک جریمه تعلق می‌گیرد و اگر مالک جریمه را پرداخت کند، عملیات تمدید پروانه ساختمان یا اخذ گواهی پایان کار ساختمان مالک انجام می‌شود. اما اگر او جریمه را پرداخت نکند، پرونده به کمیسیون تجدید نظر ماده 100 ارجاع و رأی تخریب از سوی کمیسیون صادر می‌شود. حکم تخریب از سوی شهرداری به مالک ابلاغ می‌شود و اگر ظرف 2 ماه قلع بنا صورت نگیرد، شهرداری رأساً اقدام و هزینه‌ها را از مالک دریافت می‌کند. 🔹ساخت و ساز بدون پروانه ممنوع یکی از مهم‌ترین وظایف مأموران شهرداری نظارت بر ساخت‌وسازها در شهر و جلوگیری از احداث بنای غیرمجاز است. شهرداری برای انجام این وظایف خود، اختیارات زیادی دارد. مثلاً شهرداری بدون مراجعه به دادگاه حق جلوگیری از عملیات ساختمانی دارد، هرچند حق تخریب بنایی را که ساخته شده است، ندارد. به عبارت دیگر شهرداری حق جلوگیری از عملیات ساختمانی بر خلاف پروانه ساختمانی را دارد و می‌تواند ادامه عملیات ساختمانی را از طریق مأموران شهرداری و در صورت نیاز به کمک نیروهای انتظامی متوقف کند . علاوه بر این ممکن است شهرداری تمام اسباب و وسایل ساخت و ساز را جمع‌آوری کند. البته جمع‌آوری آلات و ادوات مورد استفاده در تخلف، فقط در صورتی امکان دارد که راه دیگری برای جلوگیری از ساختن بنای غیرمجاز نباشد. اگر این وسایل جمع شود به صورت امانت در اختیار شهرداری خواهد بود تا پس از فراهم شدن شرایط قانونی احداث بنا، به صاحب ان مسترد شود. 🔹از ابتدا به فکر پارکینگ باشید اختلاف‌های مربوط به پارکینگ قسمت زیادی از جر و بحث‌های همسایگی را در بر می‌گیرند. برای اینکه برای ساختمان جدید پروانه صادر شود یا اضافات ساختمانی مجوز بگیرد باید پارکینگ با رعایت مواردی در ساختمان پیش‌بینی شده باشد. بر این اساس: 1- پارکینگ در زیر زمین جزو تراکم محسوب نخواهد شد. 2- رمپ پارکینگ که در فضای باز ساختمان پیش‌بینی شده است، جزو سطح زیربنا محسوب نخواهد شد. 3- حداکثر ارتفاع پارکینگ 3 متر و حداقل ارتفاع ورودی پارکینگ 8/1 متر باید باشد. 4- پارکینگ در زیرزمین با پله یا آسانسور باید دارای دسترسی مستقیم طبقات باشد. 5- شیب رمپ پارکینگ حداکثر 17درصد خواهد بود 6- فضایی که برای پارکینگ پیش‌بینی شده است باید به نحوی باشد که هر اتومبیل به طور مستقل به ابعاد 5 در 5/2 متر به علاوه فاصله مناسب برای مسیر حرکت بتواند داخل و خارج شود 7- ورودی پارکینگ باید طوری در نظر گرفته شود که حتی‌الامکان نیاز به قطع درخت نباشد. 8- حداقل عرض رمپ برای دسترسی پارکینگ مسکونی 5/2 متر و در تجاری‌ها 5/3 متر است. 9- در پارکینگ‌های ساختمانی تجارتی واقع در زیرزمین یا همکف باید فاصله مرکز به مرکز ستون‌ها حداقل 5/5 متر باشد.

 

تخلف عدم استحکام بنا تخلف عدم استحکام بنا از دید فنی می‌تواند در برگیرنده مجموعه وسیعی از امور مربوط به ساختمان شامل مراحل و موارد پی‌سازی و بررسی ژئوتکنیکی و شناسایی خاک‌های محل احداث و روش اجرای شالوده‌ها، ستون‌های ساختمان و دیوارهای باربر، پله‌ها و خرپاها و فاصله و تناسب آنها با هم، ارتفاع ساختمان، مصالح مورد استفاده در ساختمان و مقاومت آنها باشد که می‌بایست بر اساس ضوابط شناخته‌شده مهندسی و معماری لحاظ شود. شهرداری طبق قانون بر تمامی مراحل طراحی، کنترل و در جریان احداث بنا نظارت می کند چرا که نظارت در مرحله احداث و جلوگیری از ایجاد بنای غیرمستحکم به طور مسلم منطقی‌تر و مفیدتر از مواردی است که ساختمان غیرمستحکم ساخته شود و پس از پایان ساخت بخواهند در مورد آن تصمیم‌گیری کنند. طبق قانون شهرداری، اتخاذ تدابیر مؤثر درباره بناهای خطرناک واقع در معابر از جمله وظایف دیگر شهرداری است که هم شامل ساختمان‌های مجاز و هم غیرمجاز می‌شود. بند 14 ماده 55 قانون شهرداری در این خصوص این موارد را در بر می‌گیرد: «اتخاذ تدابیر مؤثر و اقدام لازم برای حفظ شهر از خطر سیل و حریق و همچنین رفع خطر از بناها و دیوارهای شکسته و خطرناک واقع در معابر عمومی و کوچه و اماکن عمومی و دالان‌های عمومی و خصوصی و... » طبق تبصره 6 ماده 100 قانون شهرداری ایران «موارد تخلف مانند عدم استحکام بنا، عدم رعایت اصول فنی و بهداشتی و شهرسازی در ساختمان، رسیدگی به موضوع در صلاحیت کمیسیون‌های ماده 100 است». به نظر می‌رسد در مورد تخلف عدم استحکام بنا، کمیسیون می‌تواند با توجه به روح قانون و قواعد حقوقی مستنبط از آن، دو تصمیم بگیرد: 1- رأی به اصلاح و رفع عیب در صورت امکان 2- رأی تخریب ساختمان غیرمستحکم.

  • حقوق خوان
  • ۰
  • ۰

انتخاب وکیل در اراک را جدی بگیرید!

در جامعه ای زندگی میکنیم که هر روزه هزاران پرونده ی حقوقی به دادگاه ها ارجاع داده میشود و همین موضوع نیز باعث شده است تا مردم به خوبی ضرورت مشورت کردن با یک وکیل متخصص را در دعاوی مختلف احساس کنند. مسئله ی بسیار مهمی که وجود دارد آن است که در کلان شهر هایی همچون اراک، نیاز مردم به وکلای حرفه ای و متخصص در زمینه های مختلف بیشتر است. انتخاب وکیل در اراک یکی از دغدغه های افرادی است که نیاز به مشاوره و راهنمایی دارند. حقیقت آن است که انتخاب وکیل جز مسائل بسیار مهمی است که نیاز به آگاهی دارند و در اکثر مواقع به دلیل عدم توجه مردم به این موضوع ممکن است پرونده ها با شکست رو به رو شوند و حق و حقوق بسیاری از افراد در این میان مورد تضییع قرار گیرد. اکنون ممکن است این سوال برای بسیاری از افراد پیش اید که دقیقا باید قبل از انتخاب وکیل در اراک به چه نکاتی توجه داشته باشیم تا بتوانیم درصد موفقیت پرونده های خود را بالا ببریم؟

در پاسخ به این سوال باید گفت که شما باید در اولین قدم انتخاب وکیل، نوع پرونده ی حقوقی خود و موضوع آن را انتخاب کنید؛ چرا که زمینه ی فعالیت یک وکیل ممکن است متفاوت با دیگر همکارانش باشد و تجربه و تخصص او در زمینه حل و فصل برخی از پرونده های حقوقی بیشتر باشد، مانند پرونده های مربوط به مواد طلاق که عده ی معدودی از وکلا در آن تخصص دارند و پیدا کردن وکیل طلاق در اراک نیاز به تحقیق دارد. شما باید این موضوع را در نظر بگیرید که موضوع پرونده حقوقی خانواده با پرونده ملکی و یا دیگر پرونده ها متفاوت است و مسلما روند دادرسی آنان نیز با یکدیگر تفاوت دارد و یک وکیل نیز ممکن است با توجه به سوابق کاری و مهارتش در حل و فصل برخی از پرونده های حقوقی عملکرد بهتری داشته باشد و شما باید این موضوع را در نظر داشته باشید تا بتوانید در مسیر احقاق حقوق خود قدم بردارید.

انتخاب وکیل در اراک را جدی بگیرید!

موسسه حقوقی دادکوشا(https://dadkoosha.ir)جمعی از وکلای مجرب پایه یک دادگستری با تخصص و تجربه در زمینه پرونده های مرتبط با خانواده (طلاق، طلاق توافقی، مهریه)، دعاوی ملکی گرد هم آمده اند و آماده ارائه خدمات تخصصی اعم از مشاوره حقوقی و قبول وکالت در دعاوی خانوادگی و دعاوی ملکی هستند.

وکیل خانواده در اراک

خانواده یکی از اساسی ترین نهادهای جامعه ی ما به حساب می آید و به همین علت نیز قانونگذار کشور ما با تدوین قوانین مختلف سعی کرده است تا در جهت حمایت از بنیان خانواده قدم بردارد و به همین علت نیز پرونده های طلاق دارای مراحل مختلفی می باشد و بدون انتخاب وکیل اراک نمیتوان به تنهایی مراحل دادرسی آن را پیگیری کرد. وکیل طلاق در اراک کسی است که با تمامی جزییات مربوط به این نوع از پرونده ها آشنایی دارد و میتواند به زوجین کمک کند تا بدون اتلاف وقت و صرف هزینه ی زیاد، هرچه سریعتر مراحل جدایی را طی کنند. در برخی از مواقع نیز برخی از مردم به دنبال انتخاب وکیل خانم در اراک میباشند تا رسیدگی به پرونده های خانواده را به او بسپارند. اما حقیقت آن است که جنسیت یک وکیل هیچ ربطی به عملکرد او ندارد و بهتر است ملاک انتخاب وکیل در اراک را تخصص و تجربه ی کاری او قرار دهید.

وکیل ملکی در اراک

انتخاب وکیل در اراک را جدی بگیرید!

معمولا دعاوی ملکی به سه دسته کیفری، ثبتی و حقوقی تقسیم میشوند. یکی از مهم ترین نکات در هنگام مراجعه به وکیل در آن است که دقت کنید پرونده شما جز پرونده های حقوقی است و باید به دنبال وکیل حقوقی باشید و یا آنکه در دسته بندی پرونده های کیفری قرار میگیرد و مشکل شما توسط وکیل کیفری حل میشود. در برخی از موارد نیز لازم است تا موضوع پرونده شما توسط وکیل شهرداری پیگیری شود و این نوع پرونده ها معمولا به ماده 100 کمیسیون شهرداری مرتبط میباشند. برای آنکه بتوانید در مورد این موضوع اطلاع پیدا کنید به دسته بندی های مختلف پرونده های ملکی اشاره می کنیم:

دعاوی ملکی کیفری

فروش غیر قانونی اموال اشخاص به یک یا چند شاخص دیگر

انتقال منافع ملک غیر به اشخاص دیگر یا خود

تبانی در خصوص خرید و فروش‌ها و معاملات دولتی و ارتکاب فساد در این حوزه

ورود غیرمجاز به ملک غیر

فروش غیر قانونی اموال اشخاص به یک یا چند شاخص دیگر

انتقال منافع ملک غیر به اشخاص دیگر یا خود

تبانی در خصوص خرید و فروش‌ها و معاملات دولتی و ارتکاب فساد در این حوزه

ورود غیرمجاز به ملک غیر

تغییر کاربری اراضی کشاورزی بدون اخذ مجوز از دستگاه‌های ذی ربط

خرید و فروش و معامله معارض

اقدام به خرد کردن املاک و ارتکاب جرم ورود غیر مجاز به ملک سایرین.

دعاوی ثبتی

در خصوص ابطال ساز و کار و مراحل ثبتی

ابطال شدن نظریه ی هیات حل اختلاف اداره ثبت و اسناد کشور

افراز ملک

اجرای ثبت

توقیف عملیات اجرایی در مراحل مختلف کار

ابطال شدن سند رسمی‌به دلایل گوناگون

دعوی ثبت در خصوص ابطال شدن اجرائیه‌‌ی ثبتی

در خصوص ابطال شدن سند مالکیت معارض

دعاوی حقوقی

الزام به فک رهن و سندهای ضمانتی

تعدیل اجاره‌بها

الزام تنظیم سند رسمی‌برای املاک مربوطه

مطالبه سرقفلی و حق کسب و پیشه و تجارت

اخذ به شیعه

تعدیل( افزایش یا کاهش) میزان اجاره بها

دعاوی مربوط به درخواست و مطالبه سرقفلی

موضوع تخلیه‌‌ی اماکن تجاری

دعاوی مربوط به تجویز انتقال منافع از شخصی به شخص دیگر.

مطالبه ثمن و الزام به تحویل مبیع

موضوع پرونده حقوقی خانواده با پرونده ملکی و یا دیگر پرونده ها متفاوت است و مسلما روند دادرسی آنان نیز با یکدیگر تفاوت دارد و یک وکیل در اراک نیز ممکن است با توجه به سوابق کاری و مهارتش در حل و فصل برخی از پرونده های حقوقی عملکرد بهتری داشته باشد و شما باید این موضوع را در نظر داشته باشید تا بتوانید در مسیر احقاق حقوق خود قدم بردارید.

وکیل چک در اراک

آیا برای شما نیز تاکنون پیش آمده است که دست چک خود را گم کنید و یا آنکه نتوانید چک خود را در موعد مقرر نقد کنید؟ پرونده های حقوقی مختلفی در زمینه ی چک وجود دارد که ممکن است باعث شود شما به دنبال وکیل خوب در اراک باشید. توجه داشته باشید که پرونده های مربوط به چک در برخی از موارد از حساسیت بسیار بالایی برخوردار هستند و هرگونه کوتاهی در انتخاب وکیل متخصص میتواند باعث تضییع حقوق افراد شود و معمولا در چنین مواردی خسارت های مادی بسیار زیادی به افراد وارد میشود و حتی ممکن است این خسارت های مادی به حدی سنگین باشند که از توان پرداخت فرد خارج باشد و او نتواند این خسارت ها را جبران کند و دچار مجازات های کیفری شود.

برای دریافت وقت مشاوره میتوانید به وبسایت حقوقی دادکوشا مراجعه کنید و یا به شماره 09022508697 تماس بگیرید.

 

منبع: حقوق نیوز

  • حقوق خوان
  • ۰
  • ۰


سؤال:
زوجه‌ای با بذل مهر، به طلاق خلع مطلقه شده و در سند رسمی طلاق نیز ذکر گردیده است که طبق توافق حضانت و نگهداری تنها فرزند مشترک به عهده مادر و با هزینه شخصی مشارالیها تا سن 18 سالگی نگهداری شود. اکنون مادر طفل طی دادخواستی، خواستار تحویل فرزند مذکور به پدر گردیده و پدر نیز مدعی است به لحاظ مجرد بودن و نداشتن بستگان نزدیک از پذیرش فرزند معذور است، تکلیف دادگاه چیست؟
 نظریه مشورتى شماره 2795/7 مورخ 7/4/1371 اداره کل حقوقی قوه قضائیه
با توجه به اینکه زوج ضمن سند رسمی طلاق متقبل حضانت و نگهداری فرزند مشترک با هزینه شخصی خود شده است، لذا نامبرده نمی‌تواند به موجب دادخواست بعدی از خود سلب تکلیف نماید چنین درخواستی قابلیت پذیرش ندارد.

  • حقوق خوان
  • ۰
  • ۰

نظریه مشورتی اداره کل حقوقی قوه قضاییه :

عبارات «دعوای ابطال» و «دعوای اعلام بطلان» در ادبیات حقوقی هر دو استعمال شده است و به نظر می‌رسد استفاده از تعبیر اول در مواردی که همچون ردّ معامله فضولی و یا دعوای ابطال موضوع ماده 131 لایحه قانونی اصلاح قسمتی از قانون تجارت و تعبیر دوم در خصوص مواردی که عقد از ابتدا شرایط صحت را نداشته و از دادگاه درخواست می‌شود تا با احراز این امر باطل بودن عقد را اعلام نماید، دقیق‌تر است.

 

برای مطالعه بیشتر به سایت فصل تجارت و فصل اقتصاد مراجعه کنید.

  • حقوق خوان
  • ۰
  • ۰

در صورت فوت یکی از والدین ، حضانت طفل با آنکه زنده است، خواهد بود. به عنوان مثال، با فوت پدر، حضانت طفل با مادر است؛ نه پدربزرگ طفل.
تأکید می‌شود که حضانت فرزندانی که پدرشان فوت کرده، با مادر آنهاست؛ مگر آن که دادگاه به تقاضای ولی قهری (پدربزرگ پدری طفل) یا دادسـتان، اعطای حضـانت به مادر را خلاف مصلحت فرزند تشخیص دهد.

 

منبع: دادکوشا

  • حقوق خوان
  • ۰
  • ۰

اعسار از پرداخت هزینه دادرسی



 افراد تحت پوشش کمیته امداد و مددجویان سازمان بهزیستی از تادیه هزینه دادرسی معافند؛ بدون آن که لازم باشد اعسار ایشان اثبات شود؛ چرا که شمول خدمات کمیته امداد یا سازمان بهزیستی بر آنها قرینه محکمی بر عدم توانایی مالی ایشان است.

 

تفاوت دستور جلب عادی و سیار


 هر قاضی فقط در حوزه قضایی خود می‌ تواند دستور جلب صادر کند، برای مثال، کل استان تهران یک حوزه قضایی محسوب می‌شود و قاضی تهران تنها توانایی صدور دستور جلب در حوزه استان تهران را دارد و چنان‌چه شخصی که قرار است برایش دستور جلب صادر شود، در خارج از حوزه قضایی بود، باید به حوزه قضایی دیگر نیابت داده شود.
دستور جلب نیز به دو روش اجرا می‌شود:

 گاهی ممکن است قاضی پرونده دستور جلب را به یک کلانتری خاص ابلاغ کند که این نوع از قرار جلب، عادی است.
اما اگر دستور جلب به همه کلانتری ‌های حوزه داده شود، به آن جلب سیار گفته می‌شود.

برای مطالعه قوانین حقوقی بیشتر و پرسیدن سوالات حقوقی میتوانید به وبسایت موسسه حقوقی دادکوشا که متشکل از وکلای خبره و باتجربه است مراجعه کنید.

البته این دو روش جلب به اعلام شما به عنوان شاکی بستگی دارد؛ به این صورت که اگر در دادگاه اعلام کنید محل زندگی فردی را که از او شکایت دارید می‌ دانید، دستور جلب عادی برای شما صادر می‌ شود؛ اما در صورتی که شما از شخصی به علت بدهی شکایت کردید، اما مکان زندگی‌ اش را نمی‌دانید یا بدهکار متواری شده باشد، باید این موضوع را در دادگاه اعلام کنید تا دستور جلب سیار برای شما صادر شود.

به کمک این دستور مدت‌ دار، می‌ توانید هر جا که بدهکار را دیدید، با کمک یک مأمور انتظامی، او را دستگیر کنید و به دادگاه تحویل دهید.‌

 

 

 

 

 

مطالعه بیستر

 

ورود دیوان عالی کشور به امور ماهوی

  • حقوق خوان
  • ۰
  • ۰

 ضروری است قوانین نیز طووری تنیویش شووند کو بوا   درنیرگرفتن این کارکردها، نیش دادرسی متالطش نشود. در بین نهادهای ناظر بر آرای دادگاهها، دادگاههای تجدیدنیر و دیوانعالی کشوور  در نیر گرفت شده است ک دادگاه تجدیدنیر رأی صادره را از لحاظ شکلی و ماهوی و دیوان عالی کشور صرفاً از لحاظ شکلی و انطبوا  رأی با قواعد حقوقی بررسی میشود، با این حال در برخی قوانین و همینطور رویة قضایی مواردی را میتووان یافوت کو دیووان عوالی  کشور ب امور ماهوی پروندههای قضایی اعش از موضوعی و حکمی ورود کرده است. هدف ما در این نوشتار بررسی چرایی این موضوو و  همینطور بیان یک نیری در این زمین است

 

 

 

 مقدمه 

دیوان عالی کشور بهعنوان مرجع عالی قضایی، کارکردی فراتر از بازبینی حکمی یک رأی بر عهده  . دارد در حقیقت، بررسی موردی پرونه ای برای نائل ها توسط این نهاد وسیله شهن به ههف اصدلی  ایجاد یک چراغ را برای محاکم، به منظور اجرای صحیح قوانین است. در نتیجه، ضروری است با  توجه به وجود محاکم تجهیه نظر، دیوان عالی کشور تا جایی کده ممکدن اسدت در یدر رسدیه ی  

 ماهیتی پرونه ها نشود و صرفاً به برداشت داد ا ها از امور حکمی نظام حقدوقی بردردازد بدا ایدن .  حال، در قانون آیین دادرسی از دیرباز مقرراتی را شاههیم که پای این نهداد را بده امدور موضدوعی   پرونه ها باز کرد و ظاهراً از اههاف اصلی برقراری دیوان عالی فاصله رفته اسدت در ایدن مقالده .  در تبیین دالیل وجود این امور نامتجانس سعی کرد ، و نظری را مطرح خواهم کرد که شدایه ایدن  امور نامتجانس را تا حهی توج . یه کنه البته طرح ایدن نظریده صدرفاً ناشدی از برداشدتی از کدارکرد  بسدا دیوان عالی کشور است که نویسنهة این مقاله به آن معتقه شه و ماننه هر نظریة دیگدری چده  مورد انتقادهایی نیز واقع شود. برای شروع بحث ضروری اسدت، ابتدها نگداهی بده فلسدحة مرحلدة  فرجام شه و منظور از امور موضوعی را شدود . در ادامده، مجداری و مددادیر ورود دیدوان عدالی  کشور به امور موضوعی طرح شه و در انتها، نظریة موضوع مقاله تبیین شود . 

فلسفة مرحلة فرجام 

 نظامهای حقوقی هموار در پی آن بود انه تا پس از صدهور یدک رأی، شیددی کده رأی صدادر  نسبت به کل یا بیشهایی از آن به ضرر اوسدت، بتوانده اعتدران کنده و رأی صدادر در مرجدع  باالتری بازبینی شود بسا محکوم البته چه. علیده در داد دا صدادرکننهة رأی حضدور نیابده و اجدازة  رسیه ی مجهد به دعوی در ندزد همدان داد دا رسدیه ی کننده نیدز خواسدتة او را بدرآورد کنده  (. واخواهی) همچنین، در فرضی که اسناد و مهارک و وقایعی پس از صهور رأی کشد شدود کده   کننه تأثیر می ارائة این اسناد در نحوة رسیه ی و صهور رأی داد ا رسیه ی ذاشت، اعتدران در  قالب اعادة دادرسی پیشبینی شه است که این اعتران نیز نزد داد دا صدادرکننهة رأی بده عمدل 

ورود دیوان عالی کشور به امور ماهوی 

می . آیه اما در جایی که داد اهی رأیی صادر کرد و معترن از نحوة رسیه ی و صدهور رأی ایدن  داد ا شاکی است، منطر ایجاب میکنه مرجع دیگری به اعتران وی رسیه ی کنه و رأی صادر  را بازبینی کنه، هر چنه در برخی نظامهای حقوقی، ماننه نظام حقدوقی روم باسدتان، محکدومعلیده   بعضاً میتوانست از همان داد ا رسیه یکننه بازب ینی مجهد رأی را درخواست کنه، بدهون آنکده  این نحوة اعتران ارتباطی با اعتران اعادة دادرسی که امروز رایج است، داشته باشه ) ,Jolowicz .)2001, p.198 

 به هر حال، همان منطقی که بازبودن را اعتران را میپذیرد، ایجاب میکنه تا اعتران به رأی  در مرجعی که از حیث سلسلهمراتب، باالتر است، رسیه ی شود. از همین رو داد دا هدای تجهیده  نظر پای به عرصة وجود مینهنه. اما در بسیاری از نظامهای حقدوقی نهدادی بده ندام دیدوان عدالی  کشور نیز پای به این عرصه مینهه. ههف اصلی و عمه شکل یری این نهداد، علدی ر دم وجدود  داد ا های تجهیه نظر، نظارت بر تحسیر داد ا ها از قوانین، قواعده و اصدول حقدوقی بدود اسدت  )199.p, 2001, Jolowicz )و بر خالف داد ا های تجهیه نظدر کده وجدود آن را از نظدر ضدرورت  رسیه ی دومرحلهای و »برقراری یک نظام دادرسی عادالنه« توجیه میکنه، آنچه وجود دیوان عالی  کشور را ضروری میکنه، متمرکز بر نقدش اجتمداعی و کدالن آن اسدت )13.p, 2003, bars Le )و  بهعبارتی شایه نتوان فایهة وجود آن را نسبت به یک پرونهة خاص احراز کرد و در یک نگا کلدی  بایه دربارة کارکرد آن قضاوت کرد. 

 امور موضوعی 

مفهوم امر موضوعی  

بهون اینکه در عالم خارج امری حادث شود و رونه « آنچه بایه» امدور را بدرهم زد باشده، قاعدهتاً   نمیتوان به طرح دعوی اقهام کرد، زیرا در حالت سکون و آرامش اشدیا و امدور، بده حقدود فدرد   خللی وارد نمیشود تا در نتیجه علتی برای طدرح دعدوی موجدود باشده . پدس امدر موضدوعی در  حقیقت همان حادثه و وضعیت واقعشه در عالم خارج است که فرد با اسدتناد بده آن، طدرح یدک 

 

 کنه، صرف دعوی می نظر از آنکه نظام حقوقی نسبت به آن واقعیت خارجی چه رویکردی دارد در .  حقیقت، در نقطة مقابل امور حکمی، واکنش نظام حقوقی به وقایع و پهیه های اجتماعی است کده  به خود خودی استقالل و هویتی نهارد و اثر آن در عالم خدارج مندوب بده وقدوع و وجدود وقدایع و  )ها است پهیه 117.p, 2000, Cornu .)در حیطة وقایع حادثشده در عدالم خدارج، برخدی نقدش  حاشیهای و زمینهای، و برخی نیز نقش اصلی و سازنه را به عهه دارنه و امور موضوعی بهمعندای  خاص خود، همان وقایعی را دربرمی یرد که نقش اصلی پهیهارشهن واقعده خدارجی را بدر عهده  دارنه، زیرا با وقوع حادثه و رخهاد اصلی، عامل توجیهکننهة دعوی پای به حیات حقوقی مدی نهده .  برای مثال فردی با سرعت یرمجاز در خیابانی راننه ی میکنه. صدرف سدرعت یرمجداز وی تدا  زمانی که به حادثهای منجر نشه است، موجبی را برای طرح دعوی از سوی کسی فراهم نمیکنده  )هرچنه ممکن است توسط قدوای عمدومی بدا برخوردهدایی از جملده جریمده از سدوی مدأموران  راهنمایی و راننه ی مواجه شود(. اما همین که راننه ی یرمحتاطانة این فدرد موجدب برخدورد و  تدادفی شه، عناصر موضوعی این دعوی شامل برخی وقایع زمینهای یا زمینهساز از یدک طدرف و  یک حادثه اصلی و خسارتآفرین از طرف دیگر رد هم میآیه و طرح دعوی را موجده مدی کنده .  زیاندیهة این حادثه هر ا علیه راننهة یادشه طرح دعوی کنه. صرفاً ثبات برخورد نهایی خدودرو  کحایت نکرد و عالو بر واقعة اصلی، حاشیهها و وقایع پیرامونی امور حادثشه را نیز بایه مطرح  و اثبات کنه. پس عناصر موضوعی امری فراتر از جهت موضوعی دعوی است و بهعبارتی اعدم از  جهت موضوعی قلمهاد میشدود و ماننده حاشدیه و مدتن اسدت کده در کندار هدم معندا مدی یابنده  .)Motulsky, 1979, p.37( 

ممنوعیت ارائه و طرح امور موضوعی جدید در مرحلة فرجامخواهی 

برخالف مرحلة تجهیه نظر، در طی فرجام خوانه نمی خوا و فرجام خواهی، فرجام تواننه بده ارائدة  عناصر موضوعی جهیه بدرای تقویدت موضدع خدود، متوسدل شدونه )716.p, 2000, Guinchard.) مرحلة فرجام مرحلهای صرفاً نظارتی است و قاعهتاً نبایه دیوان عالی کشور را در یر در رسدیه ی  به مواردی کرد که خود احتیاج به یک رسیه ی تاز و نو دارد. اما آیا چنین امری مطلر اسدت در 

ورود دیوان عالی کشور به امور ماهوی 

قوانین ما، مادة صریحی را نمیتوان یافت که به ممنوعیت ارائدة عناصدر جهیده در مرحلدة فرجدام  اشار کرد باشه؛ بر عکس، نحوة نگارش برخی مواد نیز شایه ما را به سمت پذیرش نظر میدال  سود دهه. از جمله در مادة 573 قانون آ.د.م میخوانیم »چنانچده عدهم صدحت مدهارک، اسدناد و  نوشتههای مبنای رأی که طرفین در جریان دادرسی ارائه نمود انه، ثابت شدود، رأی صدادر نقد  می ردد«. در این ماد ظاهراً قانون ذار زمینة اثبات بیاعتباری اسناد و مهارک ارائهشه در مرحلدة  رسیه ی ماهوی داد ا را فراهم کرد است و چهبسا طرفین بتواننه با ارائة عناصر موضوعی جهیه  در مرحلة فرجام، صحت مهارک و اسناد ارائهشه در مرحلة بهوی را زیر سداال ببرنده . همچندین،  در مادة 573 همین قانون، قانون ذار به دیوان عالی کشور اجاز داد است تا ا ر رأی مورد فرجام  با متن صریح یک قرارداد مغایرت داشته باشه، به نق رأی اقهام کنه که در ادامده بیشدتر بده ایدن  موضوعات خواهم پرداخت. اما در قوانین برخی دیگر از کشورها، قانون ذار بده صدراحت قابلیدت  طرح جهات موضوعی جهیه را ممنوع شمرد است که از جمله میتوان به مادة 916 قانون جهیده  آ.د.م.ف اشار کرد که بهموجب آن طرح جهات جهیه در مرحلة فرجام ممنوع شدمرد اسدت کده  این جهات اعم از جهات موضوعی و جهات حکمی اسدت )716.p, 2000, Guinchard .)هدر چنده  

1

و دیگری به  

 در ادامة این ماد استثنائاتی را بیان کرد است که یکی به طرح جهات حکمی مح  

باز شت میکنه.  

 جهاتی که »زاییهة رأی فرجام خواستهشه است« 

ورود دیوان عالی کشور به توصیفهای دادگاه صادرکنندة رأی 

توصی وقایع حقوقی را می توان به طور خالصه تطبیر آنچه در عالم خارج پهیهار شه اسدت، بدا  نهادهای موجود در نظام حقوقی دانست. در رونه توصی ، به امدور از چشدم اندهاز نظدام حقدوقی  می . نگرنه برای مثال اینکه خسارت واقعشه به یک فرد از مدادیر اتالف است یا تسبیب یا آنکده  قرارداد منعقهشه بین دو نحر منطبر بر عقه بیع است یا صدلح، در جریدان توصدی بده سدرانجام  

  

 

می در ا. رسه رتباب با اینکه آیا توصی وقایع خارجی ( امر موضوعی) خود جدز امدور موضدوعی  است یا داخل در امور حکمی، این امر واجه اهمیت بسیاری در حیطة بحث ما یعنی نحوة بدازبینی  رأی صادر توسط داد ا های ماهوی از سوی دیوان عالی کشور است، زیرا ا ر ایدن امدر را جدز  امور موضوعی به حس اب آوریم، بهناچار در زیر ذر بین دیوان عالی کشور قرار نیواهده رفدت و  برعکس ا ر در حوزة امور حکمی قدرار یدرد، دیدوان عدالی کشدور خواهده توانسدت اشدتباهات   داد ا های ماهوی را در این زمینه کش کرد و با نق رأی، زمینة صهور رأی توأم بدا توصدی  صحیح را فراهم کنه قبل از. پاسخ به این پرسش بایه انهکی در درستی و صحت این پرسش مهاقه  کرد و ابتها این امر را روشن کرد که آیا به واقع می توان توصی را جز امور موضوعی یا حکمدی  تلقی کرد )انده نویسنه ان بنامی در این زمینه اظهدار نظدر کدرد 144.p, 2001, Jolowicz ،)امدا بدا  نگاهی دقیرتر به مسئله و ماهیت هر یک از عناصر موضوعی و حکمی یک دعوی به نظر میرسه،  نمیتوان توصی یک مسئلة حقوقی را جز یکی از حوز های امور موضوعی یا حکمدی دانسدت .  امور موضوعی به وقایع خارجی میپردازد و امر حکمی نیز موضع نظام حقدوقی در زمیندة مسدائل  حقوقی میتل قابل تدور در اجتماع را بیان میکنه. توصی حقوقی همدان طدور کده بیدان شده،  تعیین جایگا حقوقی یک واقعه یا وضعیت است، که متشکل از عناصری بود که در عدالم خدارج  موجود است، و در واقع، وظیحة اصلی دادرس نیز در بررسی یک پرونه نائلشهن به یک توصی  صحیح از وقایع خارجی خواهه بود )112.p, 1965 , Croz .)عمهة اشتباهات دادرسدان در قضداوت  به این حوز باز شت میکنه و به قول یکدی از نویسدنه ان، بیهدود نیواهده بدود ا در توصدی  حقوقی را مترادف با قضاوت بنامیم )211.p, 2001, Jolowicz .)در هر حال بهتر است ایدن پرسدش  را با توجه به توضیحهای یادشه بهین شرح مطرح کنم که »توصی حر مرتبط با امور موضدوعی  است یا امور حکمی « و باز شت به کهامیک از این مقولهها دارد و به زبان ساد تر اشتبا دادرس  در توصی حقوقی اختالف موضوع دعوی، متوجه امور حکمی اسدت یدا امدور موضدوعی ا در  چنین اشتباهی به نحوة برداشت و تحسیر دادرس از نظر و موضدع قدانون دذار باز شدت کنده، در  نتیجه، رسیه ی به آن در حیطة نظارت دیوان عالی کشور قرار خواهه رفت و بدرعکس ا در ایدن  اشتبا به عناصر موضوعی پرونه بر ردد، جایی برای دخالت دیوان عدالی کشدور وجدود نیواهده 

ورود دیوان عالی کشور به امور ماهوی 

. داشت در نظام حقوقی کامنال، توصی ح قوقی را جز امور موضوعی دانسته و رسیه ی به آن را  در حوزة کار هیئت مندحه به شمار آورد انه )214.p, 2001, Jolowicz .)اما در کشورهدای وابسدته  به نظام حقوقی نوشته، آنچه در فرانسه، بلژیک )21.p, 2004, leval de George )و لبندان )اسدماعیل  عمر، 00 ، ص 1 ) می ذرد، خالف این امر است و بررسی توصی حقوقی داد دا مداهوی از  وقایع پرونه را جز حقود مسلم و انکارنشهنی دیوان عالی کشور میداننه کده بده قدول یکدی از  نویسنه ان، قائلشهن به چنین امری، بازتاب محهوم و نوع معرفدت شناسدی حقدوقی داد دا عدالی  )ماننه سایر داد ا ها( است، بده طدوری کد ه بدهون وجدود ایدن ابدزار )ورود در بررسدی توصدی  انجام رفته توسط داد ا پایینتر( نیواهه توانست اشتبا )حکمی( صدورت رفتده را کشد کنده  )36.p, 2001, Bergel .)اما صرف نظر از موضع اتیاذشه توسط نظامهای حقوقی، در واقعیت امدر  به نظر میرسه، پاسخ ما مثبت باشه و دیوان عالی کشور ضروری است در ایدن حدوز ورود کنده،  بهین نحو که ا ر داد ا وقایع خارجی یا همان امور موضوعی دعوی را به نحوی دقیر احراز کنه،  سرس، هر نتیجهای که از وقایع پس از تطبیر آن بر امور حکمدی بگیدرد، بده ناچدار از حدوزة امدور  حکمی خواهه ذشت و چهبسا در تحسدیر قدانون، ا نتیداب قدانون منطبدر بدر موضدوع، رعایدت  سلسلهمراتب امور حکمی و ... که جملگی به امور حکمی باز شت میکنه، دچدار خطدا و اشدتبا  شود. 

دادرس بایه با توسل به منطر حاکم بدر نظدام حقدوقی، جایگدا درسدت وقدایع خدارجی را از  چشمانهاز احکام ازپیش تعیین شه حقوقی تعیین کنه و به نظر میرسه هر اشدتباهی در ایدن حدوز  رخ دهه به نوعی به حیطة امور حکمی مربوب می شود. در برخی مدوارد اشدتبا داد دا در اعمدال  حکم مناسب، مستقیماً به نحوة برداشت از متن قانون مشیدی باز شدت دارد و در برخدی مدوارد   نیز به اعمالنکردن قانون مناسب. تحاوت این دو را شایه بتدوان بدا دو مثدال روشدن کدرد، در یدک   مورد، فردی بهعلت تقدیر همسایه در نگههاری مواد منحجر که منجر به ورود زیان بده وی شده  است، علیه او طرح دعوی کرد و داد ا صرفاً خسارت مادی را مشمول خسارات قابدل جبدران از  باب تسبیب دانسته و حکم به رد درخواست خسارات معنوی داد است د. ر اینجا دادرس هر چنده 

 

دربارة خسارات مادی به انطباد صحیح حکمی دست یافته است، در زمینة خسدارات معندوی، در  چه این خسارات را از باب تسبیب توصی کرد است، ولی مادة 553. د م را صرفاً ناظر به جبران  خسارات مادی دانسته و به نوعی در زمینة امور حکمی بهون آنکه در توصی دچد ار اشدتبا شده  

باشه، مرتکب بهفهمی شه است. در این مثال با یک امر صدرفاً حکمدی مدواجهیم امدا در حدالتی .  دیگر فرن کنیم در همان پرونه ، دادرس بهجای آنکه فعل ارتکدابی از سدوی خوانده دعدوی را  منطبر بر تسبیب دانسته و حکم به مسئولیت وی از این باب دهه، به سراغ قاعدهة اتدالف رفتده و  حکم به جبران خسارات واردشه به خواهان از باب اتالف دهه. در این حالت داد ا در توصدی  واقعیت خارجی اشتبا کرد است که چنین اشتباهی الجرم به برداشت ناصواب وی از قواعه امدور  حکمی است، نه موضوعی. اما ا ر اختالف بر سر این امر بروز کنه که آیا خوانه دعدوی ر عایدت   احتیابهای الزم را در بحث نگههاری کرد است یا نه، یا اینکده مدوادی کده منحجدر شده ، واجده  وص انحجاری بود است که نیازمنه مراقبت خاص باشه یا نه، جملگی به امور موضوعی پرونده  مرتبط است، نه امور حکمی. بنابراین، ضروری است در رسیه یهای دیوان عدالی کشدور همدوار  چن ین مرزبنهیهایی لحاظ شود. 

ادلة اثبات دعوی 

مرحلة فرجام، خدوصیتی دارد که به موجب آن، دیوان عالی کشور نه میتوانه و نه بایه به ماهیت  دعوی وارد شود. منظور از ماهیت دعوی نیز همة مسائل و مواردی است کده بده امدور موضدوعی  دعوی باز شت می . کنه علت ویژ د در مرحلة فرجام به ی خداص آن، قضدات دیدوان بایده عناصدر  موضوعی مورد استناد داد ا را صحیح و اثباتشه قلمهاد کدرد و صدرفاً بده تطدابر آن بدا امدور  حکمی بسنه کننه. پس بررسی ادلة اثبات دعوی که مربوب به وجود یا نبود امور موضوعی مدورد  های استناد طرفین دعواست، در نگا اول در صالحیت داد ا ماهوی بود و قاعدهتاً بایده از حدوزة  بررسی دیوان عالی کشور خارج است )217.p, 2010, Guincghard .)امدا بدا ایدن حدال در عرصدة  قوانین با مواردی مواجهیم که نظارت بر موضوعاتی از ادله را قانون دذار بده دیدوان عدالی کشدور  سررد است و بایه چرایی آن مشیص شود. 

ورود دیوان عالی کشور به امور ماهوی 

در قانون آیین دادرسی مدوب سال 76 قانون ذار ما جهات فرجام را از قانون قهیم اخذ کدرد  است و در مادة 573 اظهار کرد است که »چنانچه عهم صحت مهارک، اسناد و نوشتههدای مبندای  رأی که طرفین در جریان دادرسی ارائه نمود ن آیا از ای. « ردد انه، ثابت شود، رأی صادر نق می  ماد میتوان استنباب کرد که میتوان در مرحلة فرجام از دیدوان عدالی کشدور تقاضدا کدرد تدا بده  وضعیت صحت یا عهم صحت دالیل ارائهشه در نزد داد ا ماهوی رسیه یکننده بردردازد آیدا  دیوان عالی کشور میتوانه در مرحلة فرجام قرارهای مربوب به بررسی وضدعیت اثبداتی پرونده از  جمله قرار کارشناسی یا قرار معاینة محل صادر کنه با توجه به فلسحة شدکل یدری دیدوان عدالی  کشور، مطمئناً پاسخ منحی است و این نهاد نمی شه به داد دا توانه صحت یا عهم صحت ادلة ارائه ماهوی را بازبینی کنه و صهور یا عهم صهور قرارها در این زمینه کامالً در حوزة اختیارات داد دا  صادرکننهة رأی است. پس طریر اثباتی یادشه در این ماد به چه نحوی خواهه بود آیا با توجده  به نحوة تنظیم این ماد نمیتوان استهالل کرد که میتوان زمینة اثبات عهم صحت مهارک، اسدناد و   نوشتههای مبنای رأی را فراهم کرد، حتی دیوان عالی کشور نیز می توانه در این زمینه اقهامات الزم  و از جمله صهور قرارهای مربوب به بررسی صحت اسناد و مهارک را بده انجدام رسدانه در ایدن  زمینه برخی استادان برای توجیه این ماد به این نظر متمایل شه انه که با توجه به آنکه دیوان عالی  کشور شأن رسیه ی ماهوی نهارد، صحت مهارک یادشه در ایدن مدا د مدرتبط بدا صدحت مدادی  ( اعتبار) یا اصالت اسناد نیست، بلکه مندرف به صحت داللت آنهدا بدر موضدوعی اسدت کده در  داد ا صادرکننهة رأی مطرح بود و بر آن اساس موضوع محرز شمرد شه است شمس، ) 153 ، ص333 اما همان(. طور که از ظاهر ماد برمی توان به آیه، نمی راحتی چنین تحسدیر ی را پدذیرفت و  عهم صحت مهارک و اسناد با عهم تطابر آن بر موضوع مورد اختالف، دو امر جها انه و با ماهیتداً  متحاوت است و از طرف دیگر همانطور که برخی نویسنه ان ) مامی و اشراقی، 1561 ،ص73 )   نیز اظهار کرد انه نحس بررسی تطابر دلیل اثبات نسبت به موضوع اختالف، امری داخل در حدوزة  رسیه ی ماهیتی دعوی است و در نتیجه در فرن پذیرش نظر یادشه هم، نمیتدوان از آن راهدی  . دست آورد برای توجیه مادة یادشه به نویسنه ان اخیر در مقابل، قائل به ایدن نظرنده کده مدراد از 

 411  حقوق خصوصی، دورة 31 ،شمارة 2 ،پاییز و زمستان 3115 

مادة 573« آن است که ا ر قاضی ماهوی قواعه و قوانین ناظر به بررسی اصدالت و صدحت اسدناد  مبنای رای را رعایت نکرد باشه یا به استناد دالیلی که محتاج رسیه ی قضایی نیست ماننه حکدم  داد ا ، عهم صحت مهارک و مستنهات که مبنای رأی واقع شه است ثابت شدود دیدوان عدالی ...  کشور صالحیت بازرسی اقهام قاضدی را دارد ... )« مدامی و اشدرفی، 1561 ،ص79 ندین ، امدا چ (  سیتی می نظری را نیز به توان پذیرفت، زیرا ا ر منظور از وضع این ماد صرفاً در جایی که قواعده  و قوانین ناظر به بررسی اصالت و صحت اسناد نق شه است، توانسدتیم بود، چنین امری را مدی  از بنه دوم مادة 571. د.آ.د م نیز برداشت کنیم، زیرا دیوان عالی کشور در بررسی رأی صادر صرفاً  به مطابقت رأی با قوانین ناظر به ماهیت دعوی بسنه نکرد است، بلکه رعایدت قدوانین نداظر بده  رسیه ی داد ا از جمله قوانین مربوب به حوزة ادلة اثبات دعوی را نیز مورد مهاقه و بررسی قدرار  )دهه می 221.p, 1976, Vincent ،)و ا ر داد ا در این زمینه مرتکب اشدت باهی شده باشده، دیدوان  عالی کشور تردیهی در نق رأی به خود را نیواهه داد. در حقدود فرانسده بدا آنکده در قدوانین  مربوب به فرجام، در جایی به نحو مشیص به ورود دیوان عالی کشور در بررسی قدوانین نداظر بده  نحوة بررسی ادله اشار نشه است، اما نویسنه ان و همینطور رویة قضایی این کشور چنین امری  را داخل در اطالد مادة 903 قانون جهیه آ.د.م این کشور دانسته و نقد قدانون » la de violation loi »را اعم از نق قوانین ماهوی و نق قوانین شدکلی از جملده قدوانین ناظربده شدکل و فدرم  »formes des violation »دانستهانه (292.p, 1980, Boré .(پس مادة یادشه را در واقع نمیتوان ناظر  به قواعه مربوب به ادار دالیل دانست، زیرا قوانین مربوب به ایدن حدوز ، خدود بیشدی از پیکدرة  قوانین یک کشور را تشکیل میدهنه و روشن است که دیوان عالی کشور نظارت خدود را در ایدن  زمینه نیز اعمال خواهه کرد و اطالد این ماد نیز با چنین تحسدی ری هماهند بده نظدر نمدی رسده   .(Boré, 1980, p.232) 

اما آنچه در رویة قضایی می ذرد به نحوی است که ویی دیدوان عدالی کشدور بدی توجده بده  ساختار و اههاف بنیادین خود، به صورتی بارز و مبرهن در امور ماهوی مرتبط بده ادلده وارد شده  است و در جایی که داد ا ماهوی از بررسی اسناد و مهارک دعوی به علم مورد نظر خدود دسدت 

ورود دیوان عالی کشور به امور ماهوی 

یافته است، با این حال دیوان عالی کشور نحو بررسی اسناد و مهارک را محل ایدراد دانسدته و بده  نق رأی پرداخته است که در اینجا برای مثال به رأیی که از شعبة 3 دیوان عدالی کشدور صدادر  شه است، اشار میشود . 

خالصة جریان پرونه به : شرح زیر است  

 بهواً فرجام» خوا دادخواستی در تاریخ 9/ 6 /95 به طرفیت فرجامخوانه به خواستة مبلغ پدنج  میلیون ریال وجه سه فقر سحته با خسارات به داد ا های عمومی تهران تقدهیم داشدته و در شدرح  دادخواست متذکر شه خوانه مبلغ خواسته را به موجب سده فقدر سدحته بدههکار باشده کده مدی  بهعلت عهم پرداخت واخواست ردیه و با مراجعات مکرر نسبت به پرداخت بههی اقهام ننمود  تقاضای رسیه ی و صهور حکم دارد شعبة . 17 داد ا عمومی با تعیدین وقدت طدرفین را احضدار  نمود و در وقت مقرر طرفین در جلسة داد ا حاضر، خواهان تقاضای رسیه ی به عمدل آورد و  خوانه نسبت به مستنهات ادعای جعل نمود و دالیل جعلیت را ضمن الیحه تقهیمی اعالم داشته  و خواهان با اعالم استحاد از مستنهات اصول سحتهها را تقهیم داشته که از طرف داد ا الک و مهر   ردیه و در همان جلسه از خوانه استکتاب به عمل آمه و برای تطبیر امضائات ذیل هدا را سحته متعلر به خوانه دانسته و دعوی خواهان را یر وارد تشییص و رأی به رد دعدوی صدادر نمدود  . است محکوم علیه در ظرف موعه مقرر نسبت به رأی داد ا فرجامخواهی نمدود و پروندهة امدر  پس از انجام تشریحات قانونی به دیوان عالی کشور ارسال و بده شدعبة 3 ارجداع ردیده ا . سدت  جلسة شعبه در تاریخ باال تشکیل ردیه و پس از قرائدت دزارش آقدای ... عضدو ممیدز و اوراد  پرونه و لوایح طرفین و دادنامدة شدمارة 333/ 6/7 -93 فرجدام خواسدته شدور نمدود چندین رأی  میدهه :  

»اشکالی که در رسیه ی داد ا و رأی فرجامخواسته وارد به نظر میرسده، ایدن اسدت کده بده  موجب قرار ارجاع امر به کارشناس صادر در جلسة مدورخ 3/ 11/95 مقدرر ردیده ، کارشدناس  امضائات ذیل سحته را با امضائات استکتابی و امضائات ذیل اسدناد رسدمی و همچندین، بدا کدارت  نمونة امضا در بانک ملی ایران شعبه 93 تطبیر و سرس اظهدارنظر نمایده در حدالی کده کارشدناس 

 

منتیب امضا ئات ذیل سحتهها را با امضائات استکتابی و امضائات ذیل اسناد رسمی تطبیر نمدود و  کارت نمونة امضا در بانک ملی ایران را مورد توجه قرار نهاد است. بندابراین قدرار کارشناسدی بده  نحو کامل انجام نگرفته و بهین جهت رأی فرجام خواسته نق و رسیه ی مجهد به شدعبة دیگدر  داد ا ح ، باز یر)« ردد قوقی یک تهران ارجاع می 1536 ،ص0 1.) 

 همانطور که مشاهه میشود در این پرونه شعبة دیوان وارد در قابلیت اثباتی اسناد و مدهارک  نسبت به یک پرونهة خاص شه و در حالی که داد ا ماهوی نحوة رسیه ی کارشناس را کدافی و  محیه پیهایش علم نسبت به عهم صحت و درستی امضای خوانه دانسته است، با این حدال دیدوان  عالی کشور بهین دلیل که کارشناس پرونه ، فرمانهای داد دا مداهوی را بده نحدو کامدل رعایدت   نکرد و بهجا نیاورد ، رأی را نق کرد است! در این پرونه داد ا بهوی مدی توانسدت از همدان  اول، صرفاً تطبیر امضای خوانه را نسبت به اسناد رسمی و امضائات استکتابی مقرر کنه و این امر  جز امور ماهوی دعوی بود و در حوزة صالحهیه داد ا رسیه یکننه است و مطمئناً در چندین  حالتی دیوان عالی کشور نمیتوانست با این اسدتهالل کده داد دا رسدیه ی کننده تطبیدر امضدای  خوانه با کارت نمونة امضای بانک ملی را دستور نهاد است، رأی را نق کنه. پس در وضدعیت   پیشآمه نیز هر چنه داد ا در قرار کارشناسی به کارشناس مقرر کدرد تدا امضدای خوانده را بدا  امضائات استکتابی، امضائات ذیل اسناد رسمی و کارت نمونة امضای بانک ملدی تطبیدر و بررسدی  کنه و کارشناس هم قسمت اخیر دستور داد ا را دربارة تطابر امضا با کارت نمونة امضدای باندک   عمه به سهو یا به ملی به جا نیاورد است، در هر حال پس از وصول نظریة کارشناس، داد ا به ایدن  نتیجه رسیه است که نحوة انجامدادن کارشناسی به همان صورتی که تحقر یافته است، کافی برای  حدول علم وی بود و تطابر امضای خوانه با امضائات اسدتکتابی و همدین طدور امضدائات ذیدل  اسناد رسمی را کافی تلقی کرد است. در این پرونه شاههیم که هر چنه تشدییص درجدة ارزش  نظر کارشناس با داد ا بود ، امری ماهوی محسوب و براساس قانون در صورتی که نظر کارشناس  با اوضاع و احوال محقر و معلوم مورد کارشناسی مطابقت داشته باشه، داد دا بده آن ترتیدب اثدر  می مادة )دهه 93 .) م.د.آ.د با این حال دیوان عالی کشدور در مباحدث مداهوی مربدوب بده نحدوة 

ورود دیوان عالی کشور به امور ماهوی 

بررسی اسناد و مهارک مربوب به موضوع دعوی وارد شه و در حدالی کده داد دا مداهوی دالیدل  اثباتی را محیه اثبات ادعای خوانه دانسته است، دیوان عالی کشور صرفاً به این دلیل که کارشدناس  منتیب داد ا ، محاد منهرج در قرار داد ا را به نحو کامل به عمل نیاورد بده نقد رأی مبدادرت  . کرد است پس نحوة تنظیم مادة 573 طوری است که خود به چنین ورودهایی دامن زد و دیدوان  

 عالی کشور بهجای آنکه نحوة برداشت و تحسیر داد ا طور کلی های ماهوی از قوانین و احکام و به عرصة امور حکمی را به زیر ذر هدا کدرد و بین برد، خود را وارد در امور ماهوی رسیه ی داد دا  خالف فلسحة وجودی خود قدهم برداشدته اسدت . همچندین، ا در عدهم صدحت مدهارک، اسدناد و   نوشتههای مبنای رأی، که طرفین در جریان دادرسی ا رائه کرد انه، ثابت شدود، رأی صدادر نقد  می شود، پس چرا ا ر عهم صحت سایر ادلة یرکتبی از جمله شهادت شهود و ... به اثبدات رسده،  رأی صادر نق نشود در حقیقت، قانون ذار با چه مالکی حکم مقرر در مدادة 573 را میدتص  به فرن اثبات عهم صحت مهارک، اسناد و نوشتهها کرد و برای مثال در جدایی کده کدذببدودن  شهادت شهود را به موجب حکم یک مرجع کیحری ثابت شه باشه، از شدمول ایدن حکدم خدارج  .کرد است 

در هر حال در حوزة ادلة اثبات دعوی، در آنجا که اختالف در زمینة نق قدوانین مربدوب بده  توانه چگونگی ادارة دالیل مطرح باشه، دیوان عالی کشور می در صورتی که نق قدوانین مربوطده  به نحوی باشه که بر « آوری علم» دلیل تأثیر شایان و قابل توجهی بر جای ذاشته و آن را میهوش  کنه، به عهم تأییه رأی صادر برردازد )179.p, 1976, Vincent .)اما در ������ اصدل »علدم آوری« و  توان اثباتی دلیل ارائهشه ، مسئله به نظر قضایی داد ا صدادرکننهة رأی باز شدت کدرد و قضدات  دیوان عالی کشور نمیتواننه به این استناد که طبر نظر آنان، دالیل ارائده شده تدوان اثبداتی الزم را  نهارد، رأی را نق کنه، زیرا این امر بهوضوح، دخالت دیوان در امور موضدوعی پرونده خواهده  .)Boré, 1980, p.351( بود 

 تفسیر قرارداد در مرحلة فرجام 

از جمله موارد دیگری که در مبحث فرجام، شائبة ورود دیوان عدالی کشدور بده مسدائل و عناصدر 

 

موضوعی را مطرح میکنه، مادة 573. د.آ.د م مهنی است که در قانون سابر نیز موجدود بدود و بدا  انهکی تغییر از همان قانون به قانون جهیه انتقال یافته است. ردی در مدوا »: خدوانیم در این ماد مدی  که دعوی ناشی از قرارداد باشه، چنانچه به محاد صریح سنه یا قدانون یدا آیدین نامدة مربدوب بده آن  قرارداد معنای دیگری یر از معنای مورد نظر داد ا صادرکننهة رأی داد شود، رأی صدادر در آن  خدوص نق می نیستین مسئله. « ردد ای که در اینجا مطرح میشود ایدن اسدت کده قدرارد اد در  زمرة عناصر موضوعی دعوی به حساب میآیه، یا امور حکمی به موجدب یدک قدرارداد طدرفین   رابطهای حقوقی را بین خود ایجاد می کننه، رابطه ای که تا قبل از انعقداد قدرارداد وجدود نهاشدته و  فقط پس از پیهایش این نهاد حقوقی، متوله می شود. پس قرارداد از این لحاظ که امری حد ادث در  عالم خارج است و ارتباب مستقیمی با پیکرة امور حکمی نظام حقدوقی یدک کشدور ندهارد، جدز  عناصر موضوعی یک دعوی محسوب شه و نمیتوان آن را در زمرة امور حکمدی محسدوب کدرد  )18.p, 1998, Cadiet .)برخی نویسنه ان نیز اعتقاد دارنده در حقیقدت، یدک قدرارداد را مدی تدوان  ترکیبی از امور موضوعی و حکمی دانست، بهین صورت که نحس ایجاب و قبول که عامل اساسدی  و سازنهة یک قرارداد محسوب میشود، عندر موضوعی یک رابطة حقوقی به حساب میآیده کده  در حقیقت در عالم خارج دارای وجودی ایجاد شه و مستقر است، اما سایر شرایط و مواردی کده  طرفین در متن قرارداد و در قالب شروب ضمن عقه برای تنظیم رابطة حقدوقی بیدان مدی کننده، در  واقع، ترکیبی از امور موضوعی و حکمی دعوی محسوب میشدود و نمدی تدوان آن را صدرفاً امدور  موضوعی به حساب آورد، زیرا با درج این شرایط، امری بهخودیخود در عالم خارج )بهجز توافر  طرفین در زمینة شرایط قرارداد( ایجاد نشه و صرفاً رابطة حقوقی طرفین نسبت به برخی شرایط و  مسائل تعیین تکلی میشود و عیناً همان نقشی را به عهه دارد که قانون در فرن مسکوتبدودن  قرارداد به عهه می رفت و رابطة حقوقی طرفین را سدامان مدی داد )19.p, 1998, Cadiet .)حقدود  موضوعه نیز )مادة 1153 قانون مهنی فرانسه( قرارداد را قانون بین طرفین محسوب کدرد اسدت و  این امر خود حکایت از جنبة حکمی داشتن قرارداد دارد. پس در اینجا نیدز هدهف نظدارت دیدوان  عالی کشور بر امور حکمی یک دعوی بود و ما با ورود این مرجع به حیطة امور موضوعی دعوی  .)Foyer, 1996, p.221( نمیباشیم روبهرو

ورود دیوان عالی کشور به امور ماهوی 

نظر مشابه دیگری نیز در این زمینه مطرح شه است، بهین صدورت کده در حدوزة قراردادهدا،  طرفین قادر نیواهنه بود برخالف قوانین امری، شدرطی را در قدرارداد درج کننده، زیدرا ایدن امدر   هیچ ونه اثری نهارد و بهطور کل داد ا آن را در حکم عهم محسوب می اما . کنه در زمینة شدروب  میال قوانین تکمیلی، قاعهتاً این شروب جایگزین چنین قوانینی شه اسدت و داد دا بدا وجدود  چنین شروطی، نمی توانه با نادیه رفتن آن، به سراغ اجرای قوانین تکمیلی رود. پس ایدن شدروب  جایگزین قوانین تکمیلی شه است و همانطور که داد ا وظیحه دارد، در فرن نبود این شدرایط،  به اعمال قوانین تکمیلی در این زمینه برردازد، به همین ترتیب، دیوان عالی کشور نیدز وظیحده دارد  

 همانطور که بر نحوة برداشت و تحسیر داد ا های ماهوی از قوانین تکمیلی نظدارت مدی کنده، بده  همان صورت بر نحوة برداشت و تحاسیر داد ا های یادشه از محاد و شرایط قدرارداد نیدز نظدارت   

چنین تحاسیری مورد پذیرش بسیاری از نویسنه ان نیز قرار رفته و ورود دیوان عدالی کشدور  در زمینة تحسیر شرایط قرارداد را در واقع چهرة دیگری از نظارت این مرجع در زمینة امور حکمدی  دعوی به حساب آورد انه )144.p, 1980, Bore ،)اما علیر م ظاهر موجه و دلنشین اسدتهالل هدای  یادشه ، ایراداتی مهم نیز بر آن وارد خواهه بود. در ارتباب با این نکته که طرفهاران ایدن نظدر بدین  بیش ایجاب و قبول یک عقه و شرایط منهرج در آن قائل به تحکیک شه انه و دستة اول را جدز  امور موضوعی و بیش دوم را در زمرة عناصر میتلط موضوعی و حکمی یدک دعدوی محسدوب  کرد انه، این ایراد وارد است که محتوای یک قرارداد نیز ماننده ایجداب و قبدول، ضدمن ایجداب و  قبول طرفین پای به عرصة عالم وجود نهاد است و ماننه سایر عناصر موضوعی دعدوی، وضدعیت  »تثبیتشه در عالم خارج« را به خود اختدداص مدی دهنده . پدس قائدل شدهن بده چندین تحکیکدی  قبولنشهنی بود و نمیتوان آن را پذیرفت )145.p, 1980, Bore .)از سویی دیگدر، قائدل شدهن بده  امکان ورود دیوان عالی کشور در نحوة تحسیر و برداشت محاکم ماهوی از محاد یک قرارداد با ایدن  استهالل که شروب قرارداد جایگزین قوانین تکمیلی شه است، نیز پذیرفتی نمیباشه، زیرا قدوانین  تکمیلی در صورت سکوت طرفین، الزامآور بود و داد ا ها مکل انه آن را اعمال کننه. در نتیجه،  دیوان عالی کشور بایه همانطور که بر نحوة برداشت و تحسیر داد ا های ماهوی از قدوانین امدری 

 

 نظارت میکنه، به همان ترتیب، بر قوانین تکمیلی نیز چنین نظارتی را اعمدال کننده، امدا در زمیندة  شرایط منهرج در یک قرارداد، هر چنه چنین شدرایطی جدایگزین و بده عبدارتی مدانع و جدایگزین  قوانین تکمیلی می شونه، اما اعمال این شروب صرفاً در همدان قدرارداد خداص موضدوعیت دارد و   نمیتوان همة آثار قوانین تکمیلی را به آن سرایت داد، از جمله نمیتوان ارائه و اثبات ایدن شدروب  را ماننه قوانین تکمیلی، جز وظای داد ا دانست. در این حالت، بررسی محاد و شرایط قدرارداد،  از منظر یک نگا سلیم و منطقی، جز امور مربدوب بده مسدائل موضدوعی یدک دعدوی محسدوب  میشود و نظارت بر آن از دایرة نظارت دیوان عالی کشور بایه خارج باشه، زیرا محداد و محتویدات  یک قرارداد هر چنه قانون بین طرفین محسوب میشود، اما وظیحة دیوان نظدارت بدر قدوانین عدام  است که منحدر به یک یا چنه دعوای خاص نمیباشه، و امور حکمی خداص حداکم بدین دو یدا  چنه نحر، امری موضوعی است که اثر آن تعیدین وضد عیت حقدوقی بدین طدرفین قدرارداد اسدت و  بهعبارت برخی نویسنه ان، در این حالت ما با امری موضوعی مواجهیم که آثداری حکمدی بدر آن  

1

 است، نه امور موضدوعی - 

 مترتب بود و وظیحة دیوان عالی کشور نظارت بر امور حکمی مح  

حکمی، ماننه شروب یک قرارداد که به تبع جنبة موضوعی، حالت حکمدی نیدز یافتده انده ) ,Cadit .)1998, p.132 

با بررسی نظرهای یادشه ، به نظر میرسه بایه جانب نظر اخیدر را رفدت و آن را پدذیرا شده  زیرا توجه به تحاوتهای اساسی و ماهوی که بین قوانین تکمیلی از یک طرف و شدروب و قواعده  منهرج در یک قرارداد از طرف دیگر و همچنین، ساختار حاکم بر دیوان عالی کشور و اههافی کده  از بنیاننهادن این مرجع دنبال میشه است، ما را بهین سمت رهنمدون مدی کنده کده محتویدات و  شرایط قرارداد ماهیتی قابل انطباد بر امور موضوعی دارد و آن چیزی که از امر حکمدی در مبحدث  سبب دعوی و همینطور سدایر مباحدث آیدین دادرسدی مدهنی مدهنظر اسدت، فدارغ از شدرایط و  محتویات منهرج در قرارداد است.  

در مادة 573 به قانون و آیین نامة مربوب به قرارداد نیز اشار شه است کده بده نظدر مدیرسده  

  

 

برخالف استنباب برخی نویسنه ان حیاتی، ) 156 ،ص901 ،نمدی ( تدوان منظدور از آن را قدانون و  آیین نامه بهمعنای خاص خود دانست، زیرا ا ر منظور از قانون و آییننامده، همدان قدوانین مددوب   نامه مجلس و آیین های دولتی موجود در نظام حقوقی کشور باشه، این امر تحت شمول اطالد بنده  دوم ماد 571 . یرد قرار می نامه احتمداالً پس منظور از قانون یا آیین مجموعده احکدام و مقرراتدی  است که توسط طرفین تنظیم ردیه یا آنکه توسط ماسسدات و نهادهدا پیشنهادشده و صدرفاً در  صورت ارجاع صریح طرفین به آن، حالت الزام یرد، کده آور، در قالب شرب ضمن عقه به خود می 

1پیشنهادشه از سوی اتاد بازر دانی بدین المللدی اشدار  

 از این جمله میتوان به مقررات نکوترمزیا 

کرد. پس از این لحاظ، این مقررات با شرایطی که بده صدراحت توسدط طدرفین درج شده اسدت،  تحاوتی ماهوی نهارد.  

حال با توجه به نتیجة یادشه ، که ما شرایط و محاد قرارداد را جدز عناصدر موضدوعی قدرارداد  محسوب کنیم، فلسحة وجودی مادة 573 م را چگونه می.د.آ.د توان تحلیل کرد قبدل از پاسدخ بده  این پرسش مناسب است، نگاهی نیز به موضع برخی دیگر از کشورها در این زمینه بینهازیم

  • حقوق خوان
  • ۰
  • ۰

 

در بحث از ارادة غیرمستقیم به مواردی اشاره میشود که مورث در زمان حیات خود انجام داده که اگرچه موضوع اصلی و صریح آن ارث نبوده لکن به طور غیر مستقیم و تبعی در قواعد ارث اثر گذار بوده است. به تعبیر دیگر، در این موارد ارادة مورث بر امر دیگری تعلق گرفته است لکن آن امر یا موضوع خود یکی از ابوابی است که در بحث ارث مدخلیت وموضوعیت دارد. بعد از روشن شدن موضوع بحث به چند مورد اشاره میشود.  

ضمان جریره  

یکی از مباحثی که در ارث مطرح است بحث از ضمان جریره است. عقد ضمان جریره در اصطلاح عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین یا هر دوی آنان قبول میکنند که ضامن دیة جنایت طرف دیگر باشند. به شخصی که چنین ضمانتی را انجام میدهد ضامن جریره میگویند. برای آن که ضامن جریره وارث محسوب شود و بتواند از شخص مضمون ارث ببرد لازم است تا هیچ وارث نسبی وجود نداشته باشد و چنان چه شخص مضمون تا هر درجهای و در هر طبقهای وارثی داشته باشد ضامن جریره نمیتواند از او ارث ببرد ولی وجود زوج یا زوجه (وارث سببی) مانع از وارث بودن ضامن جریره نیست و در این صورت، هریک از زوجین سهم اعلی خود را از ارث میبرد ومابقی به ضامن جریره داده میشود .در باب وضعیت حقوقی ضمان جریره در حال حاضر در نظام حقوقی ایران بایستی گفت که بیان حقوقدانان به نحوی است که گویی وجود آن را منتفی دانستهاند.  یکی از حقوقدانان در توضیح وضعیت فعلی ولاء ضمان جریره چنین مقرر میدارند که با توجه به این که چنین ولائی با اصل شخصی بون جرائم ومجازاتها در تعارض است لذا در عمل تحقق نمییابد .(یکی دیگر از حقوقدانان در مقام تفسیر قانون مدنی بیان میدارند که اگرچه مادة مذکور به سایر اسباب وراثت (غیر 6 ماده 864 از زوجیت) به اجمال اشاره دارد اما قانون مدنی از این اسباب حرفی به میان نمیآورد که چنین سکوتی حاکی از آن است که اسبابی مانند ولاء عتق و ولاء ضمان جریره متروک مانده است بنابراین از نظر حقوقدان اخیر نیز در حال حاضر با فقدان تصریح قانونگذار، ضمان جریره در نظام ارث جایگاهی ندارد.  

آن چه از نظر ما اهمیت دارد بررسی ماهیت فقهی نهاد مذکور از جهت تأثیری است که بر قواعد ارث دارد؛ خصوصاً تأثیری که ارادة مورث در ارث از طریق نهاد مذکور دارد. همچنان که ملاحظه شد ضامن جریره که تحت شرائطی وارث محسوب میشود در اثر عقد و توافق با مورث، عنوان ضامن جریره را به خود میگیرد و ارادة مورث از طریق انعقاد عقد ضمان جریره او را در جرگة وراث وارد کرده است. بنابراین ارادة مورث در قالب مذکور و به صورت غیر مستقیم در قواعد ارث اعمال میشود.  کلام برخی از فقها به گونهای است که در بحث ضمان جریره به ارادة مستقیم مورث در ارث نزدیک میشود؛ بدین صورت که عدهای از آنان بیان داشتهاند که در صیغة عقد ضمان جریره لزوماً میبایست هم به این نکته اشاره شود که شخص، ضامن دیة جنایت است و هم به این نکته که ضامن از مضمون ارث میبرد  برخی از فقها حتی از این امر هم فراتر رفتهاند و ضمانت اجرای عدم ذکر وارث بودن ضامن را بطلان عقد ضمان جریره دانسته اند.

 

 

 ولاء امامت  

در فقه علاوه بر سبب، نسب و ضمان جریره، امامت نیز از عوامل تحقق ارث است. در واقع هرگاه مورث هیچ وارث نسبی، سببی (جز زوجه) و ضامن جریره نیز نداشته باشد نوبت به ارث بردن امام میرسد. یکی از حقوقدانان در حال حاضر اساساً ولاء امامت را به علت عدم حضور امام منصوص موضوعاً منتفی دانستهاند 

  

 مادة 864 قانون مدنی بیان میدارد: «از جمله اشخاصی که به موجب سبب ارث میبرند هریک از زوجین است که در حین فوت دیگری زنده باشد».

 

انون مدنی ضمن رد این امرکی دیگر از حقوقدانان در تفسیر مادة 866 که حاکم یا حکومت به عنوان وارث مطرح باشد بیان میدارند که حاکم یا حکومت، مدیر و حافظ منافع عمومی است و ترکه به دارایی شخص معین انتقال نمییابد. ایشان در ادامه بیان میدارند که قانون امور حسبی نیز در فصل هشتم با عنوان «در ترکة متوفای بلاوارث» چنین استنباطی را تأیید میکند

ماده 335 قانون امور حسبی نیز بیان داشته که ترکة شخص بلاوارث به خزانة دولت تسلیم میشود لذا مانند سایردرآمدهای دولت به مصارف عمومی جامعه میرسد.  

فارغ از مباحث فوق، ما به طور خاص به دنبال پاسخ به این سؤال هستیم که آیا هیچ یک از مبانی مطروحه در فقه در باب علت وارث بودن امام با بحث اعمال ارادة مورث در قواعد حاکم بر ارث مرتبط است یا خیر؟

یکی از مبانی ای که در بحث علت وارث بودن امام در روایات آمده است این است که اموال شخصی که وارث ندارد در حکم انفال است چنان که در حدیثی از ابیجعفر (ع) آمده است:

«من مات و لیس له وارث من قرابته، و لا مولی عتاقه، قدضمن جریرته، فماله من الانفال» یکی دیگر از مبانی مطرح شده در روایات، مبنایی است که مطابق با قاعدة «من له الغنم فعلیه الغرم » است

در واقع، مطابق با این مبنا علت ارث بردن امام آن است که او متعهد است که در صورت جنایت شخص بلاوارث نیز دیة جنایت او را بپردازد. به دیگر سخن، نفع که همان ارث بردن از شخص بلاوارث است در مقابل تعهد به پرداخت دیة جنایت اوقرار دارد.  

اما یکی از مبانی ای که در باب ولاء امام توسط یکی از فقها مطرح شده (که در ادمه خواهد آمد) و با موضوع بحث ما که همان ارادة غیر مستقیم مورث در تحقق ارث است مرتبط میباشد تفسیری است که ایشان از آیة 33 سورة نساء به عمل آوردهاند.  آیة مذکور در مقام بیان اشخاص وارث پس از ذکر پدر و مادر و خویشان نزدیک با  عبارت «و الذین عقدت أیمانکم» اشخاصی که در زمان حیات مورث با او عقدی بستهاند را از جملة وراث تلقی کرده است و بین مفسرین در باب منظور آیه از این اشخاص اختلاف شده است.

یکی از مفسرین در تفسیرعبارت مذکور در آیه چنین نظر دادهاند که عبارت مذکور صرفاً به زن و شوهر مرتبط است و بیان میدارد که زن و شوهر از آنجا که در زمان حیات با یکدیگر عقد نکاح منعقد کردهاند تحت الشمول عنوان «الذین عقدت ایمانکم» قرار میگیرند پیکی دیگر از مفسرین بیان داشتهاند که منظور از عبارت مذکور تنها ضامن جریره است وحتی صدق آن بر زن و شوهر را هم نپذیرفتهاند اما یکی از فقها در تفسیری که بر این آیه دارند بیان داشتهاند که به موجب آیة مذکور، معاقده نیز از اسباب تحقق ارث است لذا منظور از کسانی که به موجب عقد از یکدیگر ارث میبرند علاوه بر زوج، زوجه، معتق و ضامن جریره، امام است که به واسطة عقد بیعت و تبعیت از مورث ارث میبرد

همچنان که پیداست طبق نظر اخیر، علت ارث بردن امام از شخص بلاوارث این است که شخص بلاوارث در زمان حیات با پذیرفتن حاکمیت امام و بیعت و تبعیت از او در ضمن آن که از حمایت حاکمیت به عنوان اثر چنین توافقی بهرهمند میشود امام را نیز به عنوان وارث خود باز به عنوان یکی از آثار این توافق میپذیرد. لذا اگر چنین مبنایی به عنوان مبنای ارث بردن امام پذیرفته شود ارادة مورث به صورت غیر مستقیم و تبعی در تحقق آن موثر بوده است چرا که مورث با پذیرش ولایت و حاکمیت امام 

زمینة تحقق وراثت امام را به عنوان اثر چنین توافقی فراهم آورده است.    

 

خلاصه آنچه از این مطالب آموختیم:

 

از آن چه بیان شد روشن گردید که اساساً راه نفوذ و تأثیر اراده در قواعد حاکم بر ارث به طور کلی مسدود نیست بلکه در مواردی ارادة مورث چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیر مستقیم میتواند در آن تأثیر گذار باشد و بسیاری از فقها و حقوقدانان نیز در موارد عدیدهای به آثار این اعمال اراده روی خوش نشان داده و سعی کردهاند تا با تفاسیری متفاوت از آن چه که صورت گرفته در درجة اول کمترین تنش را با قواعد ارث ایجاد کنند و در مرحلة بعد با گریز از شکل گرایی و توجه به آن چه که ماهیتاً واقع شده به آن اعتبار ببخشند؛ لذا جا دارد تا دستاندرکاران عرصة قضاوت نیز با سعة صدر بیشتری با چنین مسائلی برخورد کنند و صرفاً با استناد به عبارت کلیشهای چون «ارث از قواعد آمره است» و بدون تحلیل از آن چه که واقع شده است به رد دعاوی مذکور نپردازند

 

مطالب مرتبط:

 

شرص ضمن عقد نکاح دائم در اراده مستقیم مورث بر ارث

 

اراده مستقیم مورث بر ارث

 

بررسی تاثیر اراده مورث در قواعد حاکم بر ارث

  • حقوق خوان
  • ۰
  • ۰

 

 

گاه ممکن است زوجین ضمن نکاح دائم شرط کنند که از یکدیگر ارث نبرند.  حال این سؤال مطرح است که وضعیت حقوقی چنین شرطی چیست؟ اکثر فقها و حقوقدانان به بحث از شرط مذکور نپرداختهاند که گویا از نظر آنان چنین شرطی به علت تعارض با قواعد ارث باطل و کأنلمیکن است. یکی از فقها در باب شروط ضمن عقد نکاح بیان داشتهاند که برخی از شروط خلاف مقتضای عقد نکاح بوده و به همین خاطر نیز در عین حال که عقد نکاح عقدی صحیح است شروط ضمن آن شروطی باطل هستند و در مقام بیان مصادیق شروط مذکور به شرط عدم توارث اشاره میکنند کی دیگر از فقها در پاسخ به سؤالی راجع به شرط عدم توارث زوجین از یکدیگر در نکاح دائم بدون ذکر دلیل و بدون بیان استدلالی چنین شرطی را مطلقاً صحیح و نافذ دانستهاند چنین بیانی از فقیه اخیر، این تفکر را القاء میکند که از نظرایشان قواعد ناظربراستحقاق ارث، قواعدی تکمیلی هستند نه آمره؛ لذا مخالفت با آن بلامانع است.  

به نظر میرسد که وضعیت حقوقی چنین شرطی را بایستی از روزنة دیگری غیر از شرط جستجو کرد. همچنان که در بحث شرط ضمن نکاح موقت بیان شد بایستی حتیالامکان شروط این چنینی را حمل بر وصیت کرد و قواعد حاکم بر وصیت را بر آن بار نمود

درواقع بایستی دید که آیا هیچ قرینة حالیه یا مقالیه بر این امر که قصد از شرط مذکور انشای وصیت بوده است وجود دارد یا خیر؟ اگر چنین قرینهای وجود داشت بایستی شرط مذکور را حمل بر وصیت کرد و مقررات راجع به وصیت را بر آن اعمال نمود والا بایستی آن را در قالب شرط عدم توارث بررسی کرد که قاعدتاً چنین شرطی به علت تعارض با قواعد ارث باطل است. چنان چه بتوان شرط مذکور را حمل بر وصیت کرد به نظر میرسد وصیتی که بیشترین شباهت را با شرط مذکور دارد وصیت به حرمان وارث از ارث موضوع مادة 837 قانون مدنی است. در واقع به موجب شرط (وصیت) مذکور مقرر میشود تا وارثی که تمام موجبات ارث را دارد از دریافت سهمالارث خویش ممنوع شود. برخی از فقها نیز در فرضی شبیه به فرض ما، در حالتی که بین پدر و پسر شرط شود که پسر مستحق دریافت سهمالارث نباشد چنین شرطی را حمل بر وصیت به حرمان از ارث کرده و مقررات آن را بر شرط مذکور وارد کرده اند 

 

بنابراین بایستی وضعیت وصیت به حرمان وارث را از جهت صحت یا بطلان مورد ارزیابی قرار داد.  

اکثر فقها و حقوقدانان در مواجهه با چنین وصیتی عنوان کردهاند که باید چنین وصیتی را باطل شمرد. در واقع آنان معتقدند که نباید چنین پنداشت که وصیت به حرمان یکی از وراث، همان وصیت به تملیک تمام ماترک به سایر ورثه (غیر از وارث محروم) است چه آن که اگرچه عملاً وصیت به حرمان وارثی منجر به تملیک تمام ماترک به سایر وراث میشود لکن آن چه در عمل واقع شده است به خاطر این بوده که وارثی غیر از آن وراث نبوده است نه آن که ناشی از نفس وصیت مذکور باشد. به دیگر سخن، در وصیت به حرمان وارث از ارث، نتیجة عملی اجرای چنین وصیتی تملیک تمام ماترک به سایر وراث است اما این بدان معنا نیست که وصیت به حرمان وارث مساوی با وصیت به تملیک تمام ماترک به سایروراث باشد، چرا که اساساً چنین امری نتیجة انشاء و ارادة موصی نبوده است بلکه نتیجة این امر بوده است که اشخاصی غیر از آن وراث برای تملک ماترک وجود نداشتهاند. در واقع چنین وصیتی نه به دلالت التزامی، نه به دلالت مطابقی و نه به دلالت تضمنی بر چنین امری دلالت ندارد.  عدم دلالت مطابقی و تضمنی که روشن است اما درمورد عدم دلالت التزام بایستی بیان کرد که انتفای دلالت مذکور به این خاطر است که انتقال سهم وارث محروم به سایر وراث، معلول مستقیم وصیت نیست بلکه معلول آن است که سایرین، ورثة موصی هستند وترکة موصی به آنان منتقل میگردد چنان که در صورت فوت یکی از ورثه نیز وضع به همین منوال است. وانگهی ممکن است که اساساً مورث (موصی) هنگام وصیت به حرمان وارث از ارث هیچ وارثی غیر از آن وارث محروم از ارث نداشته باشد و یا آن که از وجود آن آگاه نباشد پس چگونه میتواند از چنین وصیتی ارادة تملیک تمام ماترک به سایر ورثه را بکند؟ بنابراین نبایستی چنین وصیتی را تملیکی شمرد؛ لذا به دلیل مخالفت با شرع و قواعد آمره، چنین وصیتی باطل و از اساس غیر معتبر است

 

دستهای دیگر از فقها بیان داشتهاند که هرگاه به موجب وصیت، یکی از ورثه از ارث محروم شوند چنین وصیتی یک وصیت تملیکی است که به موجب آن مورث (موصی) تمام ترکه را برای مابقی ورثه وصیت میکند و تمام ترکه را به آنان تملیک میکند. به نظر این دسته از فقها، اگرچه تملیک تمام ترکه به سایر وراث اثر مستقیم وصیت و مورد انشاء وصیت نبوده است لکن اثر عملی و غیر مستقیم آن است، از اینرو تفاوتی در این امر وجود ندارد که تمام ترکه را برای سایر ورثه (غیر از وارث محروم)  وصیت کنیم یا آن که یکی از ورثه را از ارث محروم کنیم. بنابراین، از آنجا که وصیت از نوع تملیکی است و در وصایای تملیکی، موصی حق دارد تا ثلث ترکه را مورد وصیت قرار دهد و در مازاد ثلث است که به اجازة ورثه نیاز است لذا در اینجا نیز ثلث ترکه به تملیک سایروراث درمیآید ودو سوم باقی مانده منوط به اجازة وارث محروم است؛ نتیجه آن که وارث مذکور تا ثلث از ترکه محروم میشود

 

عدهای از حقوقدانان نیز با تکیه بر ظاهر مادة 837 قانون مدنی بیان داشتهاند که در حال حاضر با وجود حکم مادة 837 که ضمانت اجرای چنین وصیتی را «عدم نفوذ»  مقرر داشته است بایستی پذیرفت که چنین وصیتی تا حدود ثلث نافذ است 

 

برخی از فقها و حقوقدانان در ارتباط با وضعیت چنین وصیتی معتقدند که بایستی در مورد وضعیت وصیت مذکور بین دو فرض قائل به تفکیک شد. فرض اول که در واقع هدف از چنین وصیتی همان حرمان وارث است مثل موردی که شخص به منظور تنبیه یکی از وراث، اقدام به چنین وصیتی میکند که در این فرض، وصیت مذکور بلاشک باطل است. اما فرض دوم که در واقع هدف از انجام چنین وصیتی حرمان وارث نبوده است بلکه هدف واقعی موصی، تملیک تمام ماترک به سایر وراث است مثل حالتی که مورث در زمان حیات، اموالی را به یکی از ورثهاش تملیک کرده و به منظور آن که حقوق سایر ورثه ضایع نشود و به عدالت با آنان برخور کرده باشد وصیت میکند تا چنین وارثی بعد از مرگ چیزی از اموال به ارث نبرد، که چنین وصیتی چون ماهیتاً تملیک تمام ماترک به سایر وراث است تا حدود ثلث نافذ است و نسبت به مازاد ثلث نیازمند اجازة وارث محروم است  .(در واقع، طبق نظر اخیر بایستی از کلی گویی پرهیز کرد و در هر مورد بررسی کرد که قصد واقعی موصی از چنین وصیتی چیست؟

آیا قصد واقعی حرمان بوده است یا تملیک؟ به نظرمیرسد همچنان که برخی از فقها و حقوقدانان بیان داشتهاند در بررسی وضعیت حقوقی چنین وصیتی توجه به قصد واقعی موصی ضرورت دارد و بایستی به صورت موردی و بنابرملاحظات موجود بررسی کرد که آیا قصد واقعی موصی از چنین وصیتی تملیک بوده است یا حرمان؟ چنان چه قصد واقعی تملیک بوده باشد چنین وصیتی از نوع وصیت تملیکی است و اساس و حدود 

 

اعتبار آن در چهارچوب قواعد وصیت تملیکی بایستی لحاظ شود، اما چنان چه قصد واقعی از چنین وصیتی همان حرمان بوده باشد هیچ شکی در بطلان آن نیست.  بنابراین با توجه به آن چه تا به حال گفته شد روشن گردید که صحت اعمال اراده از جانب مورث در قالب شرط عدم توارث زوجین از یکدیگر، منوط به شرایطی و محدود به میزان خاصی از دارایی است. در واقع صحت چنین شرطی اولاً - منوط به آن است که بتوان به قرینة حالیه یا مقالیه اثبات نمود که منظور مورث از درج چنین شرطی وصیت است و ثانیاً - این که منظور از چنین وصیتی وصیت به حرمان همسر از ارث نباشد بلکه منظور تملیک تمام ماترک به سایر وراث باشد، لذا فیالمثل هرگاه مردی با زنی ازدواج کند و مهریة سنگینی را برای او مقرر سازد و به واسطة چنین امری وصیت کند که زوجه از دریافت ماترک محروم باشد چون در اینجا وصیت توأم با چنین قرینهای بوده که زوج با قراردادن چنین مهریهای خواسته تا تمامی ماترک به سایر ورثه برسد احراز میگردد که قصد واقعی موصی از چنین وصیتی تملیک تمام ماترک به سایر وراث بوده است لذا وصیت مذکور از اساس باطل نیست. ثالثاً - آن که وصیت مذکور ولو آن که به قصد تملیک تمام ماترک به سایر وراث باشد تنها در حدود ثلث ماترک نافذ بوده و نسبت به مازاد آن غیر نافذ است و نیازمند به اجازة وارث محروم می باشد.  

 

شروط ضمن عقود تملیکی

 

 

 

یکی دیگر از فروضی که آن را برخی از فقها و حقوقدانان مطرح کردهاند فرضی است که مورث، مالی را به موجب یکی از عقود تملیکی تصاحب میکند لکن ضمن همان عقد تملیکی شرط میشود که بعد از فوت انتقال گیرنده، مال مورد معامله متعلق به ورثة او نباشد و به اشخاص تعیین شده تعلق یابد یا آن که مال مذکور تنها به تعدادی از ورثة انتقال گیرنده برسد و متعلق به همة ورثه نباشد و یا حتی آن که دوباره به مالکیت مملّک درآید. در رابطه با وضعیت حقوقی چنین شروطی اختلاف نظر وجود دارد. اکثر فقها در مورد وضعیت حقوقی شرطی که به موجب آن مقرر شده 

 

 است که مال مورد انتقال بعد از فوت انتقال گیرنده به ورثهاش نرسد، با استناد به روایتی شرط مذکور را شرطی باطل دانسته اند.

2 که ابن سنان از امام صادق (ع) نقل نموده ایشان دلیل بطلان چنین شرطی را اینگونه بیان میکنند که چون مالکیت برای ورثه امری قهری است شرط خلاف آن، شرطی خلاف حکم خدا و باطل است  .(برخی دیگر از فقها نیز در بررسیهای خود از وضعیت شروط ضمن عقد، ضمن ذکر حدیث مذکور تنها به بررسی شرط «عدم فروش» و «عدم هبه» پرداخته و حکم چنین مواردی را از لحاظ بطلان یا صحت بیان داشتهاند و اساساً از شرط «عدم به ارث بردن» بحثی به میان نیاوردهاند که چنین سکوتی حاکی از آن است که از نظر 

ایشان در بطلان چنین شرطی هیچ شکی وجود ندارد 

 

یکی از حقوقدانان نیزدر باب عقد صلح بیان داشتهاند که هرگاه شخصی اموالی را به چند متصالح صلح کند و در ضمن آن شرط کند که هرکدام از متصالحین که زودتر از دیگر متصالحین فوت کند حصهاش از مورد مصالحه به جای آن که به ورثهاش برسد به سایر متصالحین برسد چنین شرطی به علت تعارض با قواعد ارث باطل است (چنین بیانی از حقوقدان اخیراز این جهت قابل توجه است که ایشان در حالی قائل به بطلان چنین شرطی به علت تعارض با قواعد ارث شدهاند که اولاً - از نظر ایشان قواعد حاکم بر ارث جنبة غیر آمره دارند و ثانیاً - در بحث شرط توارث ضمن عقد نکاح موقت، ایشان چنین شرطی را صحیح و مشمول مادة 10 قانون مدنی دانسته بودند. به دیگر سخن، موضع ایشان در اینجا برخلاف رویکرد کلی ایشان در بحث ارث و قواعد حاکم بر آن است. از این گذشته، ایشان در جایی دیگر چنین توافقی را صحیح دانسته و آن را مشمول مواد 10 و 754 قانون مدنی دانسته و بیان  داشتهاند که در فرض اخیر، مقتضی وراثت در مورد صلح وجود ندارد برخی از فقها در پاسخ به سؤالی شبیه به مثال فوق چنین نظر دادهاند که هرگاه متصالح دیگر که شرط به نفع او شده است نیز چنین شرطی را قبول کند شرط مذکور صحیح است وهیچ ایرادی بر آن وارد نیست. ایشان علت لزوم قبول مشروط له را چنین بیان کردهاند که از آنجا که نمیتوان بدون رضایت شخصی مالی را به دارایی او وارد کرد گریزی جز لزوم قبول مشروط له وجود ندارد. ایشان همچنین بیان داشتهاند که شرط مذکور به هیچ وجه با قواعد حاکم بر ارث در تعارض نیست، چرا که مورث مالک مالی شده است که قاصر از انتقال به وارث است و وراث وقتی از مالی ارث میبرند که ملکیت مطلقه باشد در حالی که در اینجا ملکیت موقت و مغیا به موت است 

 

به نظر میرسد همچنان که فقیه اخیر نیز بیان داشتهاند چنین شرطی به هیچ وجه باطل نیست، چرا که اساساً تعارضی با قواعد ارث پیدا نمیکند و ماحصل عقد و شرط، منافی با قواعد ارث نیست. در واقع به موجب عقد، مالی به ملکیت مورث درمیآید که قابلیت انتقال به وراث را ندارد و به موجب شرط نیز تعهدی به نفع ثالث که معلق بر فوت است ایجاد میشود. به دیگر سخن، چنین شرطی موجب میشود که مال تنها تا پایان حیات مملّک در مالکیت او باشد نه آن که مالکیت دائمی باشد، لذا از آنجا که با فوت متوفی اساساً مال مذکور وارد ماترک او نمیشود و مستقیماً وارد دارایی شخص تعیین شده ضمن عقد میشود هیچ تعارضی با قواعد ارث پیدا نمیکند. بنابراین چنین شروطی اگرچه باعث میشوند تا در اموال اشخاص برای بعد از فوت تصرفی صورت بگیرد لکن باتوجه به نحوة عملکردی که شروط مذکور دارند مشخص میشود که به هیچ وجه شروط مذکور باطل نبوده و مورث (مملک) میتواند در قالب چنین شروطی بدون آن که با قواعد حاکم بر ارث درگیر شود آثار مدنظر خود را بر چنین اموالی اعمال نماید. 

 

 

 

یکی دیگر از صوری که ممکن است ارادة مورث در قالب شرط ضمن عقد تملیکی اعمال شود شرطی است که به موجب آن مقرر میشود که مال مورد انتقال بعد از فوت انتقال گیرنده به جای آن که به ورثة او اختصاص یابد وارد دارایی انتقال دهنده شود. با بررسی دقیق شرط مذکور مشخص میشود که چنین شرطی نه تنها بر خلاف قواعد حقوقی نیست بلکه حکمی مطابق با قاعده است. علت صحت چنین شرطی آن است که به موجب شرط مذکو ،ر مقرر شده است تا با فوت انتقال گیرنده، عقد نیز منفسخ شود. به دیگر سخن، چنین شرطی، شرط فاسخ معلق است بدین معنا که شرط مذکور مقرر میدارد که در صورت فوت انتقال گیرنده، عقد نیز منفسخ شود و انفساخ عقد را معلق برفوت اوقرار داده است.  

یکی از حقوقدانان برای تحلیل حکم دو ماده از مواد قانونی به شرط مذکور استناد کردهاند. یکی از این مواد، مادة 1038 قانون مدنی است. مادة مذکور که در واقع قانون مدنی است در مقام بیان حکم هدایای نامزدی در حالتی 3 دنبالة حکم مادة 1037 

است که نامزدی در اثر فوت یکی از طرفین به هم خورده است. مفهوم مخالف مادة مذکور آن است که هرگاه عین هدایایی که در دوران نامزدی داده شده، باقی باشد و نامزدی در اثر فوت یکی از نامزدها به هم بخورد میتوان عین هدایای مذکور را مطالبه کرد. مادة فوق الذکر از این جهت محل توجه است که نه با احکام هبه سازگاری دارد 

 قانون مدنی 4 نه با احکام ارث. با احکام هبه سازگاری ندارد چرا که مطابق مادة 805 فوت واهب و متهب، مانع از رجوع است و با احکام ارث سازگاری ندارد چون که با 

 

فوت انتقال گیرنده مال بایستی به مالکیت ورثهاش درآید نه انتقال گیرنده. حقوقدان اخیر مبنای حکم مادة مذکور را ارادة ضمنی طرفین دانستهاند. در واقع، طرفین هنگام دادن هدایا خواستهاند که در صورت به هم خوردن نامزدی، مالکیت هدیه نیز پایان یابد و به هم خوردن نامزدی شرط انحلال مالکیت باشد. به دیگر سخن، اگرچه در چنین هدایایی نیز تملیک به صورت قطعی واقع شده است لکن طرفین خواستهاند پایان نامزدی شرط فاسخ مالکیت هدایا باشد و در واقع انفساخ مالکیت، معلق بر پایان نامزدی باشد (حقوق خانواده/ /1 46 .(یکی دیگر از مواد قانونی که مورد استناد ایشان قرار گرفته است تبصرة مادة « 5 قانون حمایت از کودکان بیسرپرست» مصوب 1353 است. مادة 5 قانون مزبور به منظور حمایت از کودکان بیسرپرست مقرر میداشت که زوجین موظفند اموالی را به کودک تحت سرپرست تملیک نمایند و از طرفی تبصرة مادة مزبور به منظور رفع نگرانی زوجین نسبت به این که با فوت طفل، اموال مذکور به مالکیت ورثة قانونی اش و یا دولت درآید بیان میداشت که با فوت طفل، وجوه و اموال مذکور از طرف دولت به زجین تملیک میشود. حکم مقرر در تبصرة مزبور در ظاهر با احکام ارث در تعارض بود و شاید به همین علت بوده که قانونگذار در «قانون حمایت از کودکان و نوجوانان بیسرپرست و بد سرپرست» مصوب 1392 در مادة 14 ضمن بیان لزوم تملیک بخشی از اموال از طرف زوجین به کودک، از مفاد تبصرة 5 قانون سابق بحثی به میان نیاورده و آن را نپذیرفته است. حقوقدان اخیر در باب تبصرة مادة 5 قانون سابق بیان داشتهاند که قانونگذار فرض کرده که هرگونه بخشش به طفل با این شرط ضمنی همراه است که موضوع تملیک برای استفادة شخص او داده میشود و در صورت فوت باید منفسخ شود /2)/همان 297 .(بنابراین شروطی که موجب میشوند تا مالکیت انتقال گیرنده با فوت او منفسخ شود نیز از جمله راه هایی است که باعث میشود تا شخص در دارایی خود به نحوی تصرف کند که ضمن آن که چیزی به ورثهاش نرسد با قواعد ارث نیزتعارضی نداشته باشد ومحکوم به بطلان نباشد. 

 

 

 

در مورد هر دو فرض فوق ممکن است این ایراد مطرح شود که آیا با توجه به این که در هر دو فرض شرط، با دوام ملکیت در تعارض است مشکلی ایجاد نمیشود؟ به دیگر سخن، آیا دوام ملکیت مقتضای ذات عقود تملیکی از جمله بیع نیست تا شرط خلاف آن باطل و مبطل عقد باشد؟ آیا مالکیت موقت در فقه و حقوق ایران پذیرفته 

در اینباره بین فقها و حقوقدانان اخلاف نظروجود دارد. شده است؟ یکی از فقها در این رابطه بیان داشتهاند که مالکیت عین بر عکس مالکیت منافع، مقید به زمان نمیشود چرا که عین از جملة جواهر است و جواهر مقید به زمان نمیشوند قواعد فقه .(اما در طرف مقابل، یکی از فقها مالکیت موقت را به چند دلیل پذیرفتهاند. اول آن که مالکیت یک امر اعتباری است که هم میتواند به صورت دائمی واقع شود و هم به صورت موقت و اساساً این موضوع تابع دلیل، نظر شارع و اعتبار عقلاست. دوم آن که در بحث ضمان ید نیز مالکیت بدل حیلوله مالکیتی موقت است که مغیا به زمان دست یابی به مال مغصوب، یا امکان دست یابی به آن و یا رد مال مغصوب است ه نظر میرسد با توجه به آن که عقلاً مالکیت موقت به دلیل مفهوم اعتباری آن قابل تصور بوده و از طرفی در فقه نیز مصادیقی مانند بدل حیلوله حکایت از پذیرش چنین مالکیتی دارد تحقق آن نه از نظر شرعی و نه از نقطه نظر عقلی با مشکلی مواجه نیست لذا طرفین همچنان که میتوانند مالکیت را به صورت مطلق و دائمی محقق سازند در 

همان حال میتوانند مالکیت را به صورت مقید به زمان نیزایجاد کنند.    

 

 

مطالب مرتبط

 

اراده مستقیم ارث بر مورث

 

بررسی تاثیر اراده مورث در قواعد حاکم بر ارث

 

ارده غیر مستقیم مورث بر ارث

  • حقوق خوان
  • ۰
  • ۰

 

 

گاه موضوع و قصد واقعی مورث از اقدامی به طور مستقیم تغییر قواعد حاکم بر ارث بوده و خواسته است تا آن چه که در ارث مقرر است در آن مورد خاص حاکمیت نداشته باشد لذا از طریق اقداماتی از جمله درج شرط ضمن عقود در صدد تغییرآن برآمده است.

بنابراین، ما در این بحث به این قسم از ارادة مورث توجه کرده و آن را در قالب شروط ضمن عقد بررسی میکنیم.

البته بایستی توجه داشت که شروط، بنا بر ماهیت خود حالت دو طرفه دارند؛ یعنی در عین حال که مورث به موجب شرط، اراده خود را در ارث اعمال میکند، وارث یا شخص دیگر نیز اراده خود را از طریق همان شرط اعمال میکند.

 منتهی ما در اینجا تنها به اراده مورث توجه میکنیم و وضعیت حقوقی آن را از لحاظ امکان تأثیر در قواعد ارث، مدنظر قرار خواهیم داد.

در فرضی که متوفی اراده خود را در قالب شروط ضمن عقد اعمال میکند عقد اصلی به هیچ وجه مرتبط با بحث اعمال اراده در قواعد حاکم بر ارث نیست، لکن ضمن آن عقد، شرطی درج شده است که به نوعی، موجب اعمال اراده مورث در قواعد حاکم بر ارث میشود.

ما در اینجا سه مورد از این اعمال اراده را که مورد توجه فقها و حقوقدانان بوده است بررسی خواهیم کرد که عبارتند از: شرط ضمن عقد نکاح موقت، شرط ضمن عقد نکاح دائم و شرط ضمن عقود تملیکی. 

 

در این پست ما شرط ضمن عقد نکاح موقت را بررسی خواهیم کرد.

 

 شرط ضمن عقد نکاح موقت

  

یکی از بحثهایی که میان فقها و حقوقدانان مطرح بوده است بحث از میراث زوجه موقت است.

در فقه اساساً در ارتباط با میراث زوجه موقت چهار نظر وجود دارد که به شرح ذیل است:  

 

ارث بردن زوجه و عدم تأثیر شرط خلاف آن  

 

مطابق این نظریه، زوجه موقت مطلقاً از همسر خود ارث میبرد و شرط خلاف آن هم باطل و بلا اثر است؛ چرا که مقتضای ازدواج، ایجاد حق توارث است و این مقتضا در نکاح موقت هم وجود دارد .

 

 ارث بردن زوجه و مؤثر بودن شرط خلاف آن

 

  مطابق این نظریه، زوجه موقت از همسر خود ارث میبرد مگر آن که شرط خلاف آن شود.

 

 

 

 دو دیدگاه فوق اساساً محل بحث ما نیست، چرا که قانون مدنی در مادة 940 لازمه وارث بودن را وجود علقه زوجیت دائم دانسته و قدر متیقن از آن، این است که به صرف نکاح موقت و بدون اندراج شرط توارث، تحقق ارث منتفی است.

اما دو نظر دیگری که وجود دارد مرتبط با بحث ماست که به تفصیل بیشتری نیاز دارد.

 

 عدم تأثیر شرط در تحقّق ارث  

 

نظریه سومی که در ارتباط با میراث زوجه موقت وجود دارد این است که نه تنها زوجه موقت به صورت عادی و بدون اندراج شرط، ارث نمیبرد بلکه چنان چه شرط توارث هم شود فایده ای نداشته و زوجه مستحق ارث نیست.

چنان که برخی بیان داشته اند از آنجا که امر جعل احکام در اختیار شارع است نه شرط کننده، لذا شرط توارث در نکاح منقطع، باطل و بلااثر است.

 

اکثر حقوقدانان نیز امکان تأثیر شرط توارث در نکاح موقت را منتفی دانسته ند.  چنان که برخی بیان داشته اند از آنجا که اساساً نکاح منقطع، سبب ارث نیست و از طرفی تراضی در قواعد آمره ارث راه ندارد شرط توارث در نکاح منقطع باطل و بلا اثر است.

برخی دیگر نیز بیان داشته اند که نمیتوان با استناد به حکم کلی اعتبار شروط ضمن عقد، اعتبار شرط مذکور را استنباط کرد چرا که از یک طرف، ماده 940 قانون مدنی دائم بودن نکاح را به صورت قیدی برای توارث زوجین ذکر کرده و این که اصل نیز عدم توراث ایشان است و از طرفی، مقررات ارث از قوانین آمره است و به همین خاطر با اراده اشخاص تغییر نمیکند وگرنه ارث بردن بیگانه نیز با شرط میبایست قابل پذیرش باشد در حالی که چنین نیست. بنابراین شرط مذکور نمیتواند مؤثر باشد.

برخی نیز بیان داشتهاند که بطلان شرط توراث اقوی به نظر میرسد؛ چرا که اولاً - سکوت قانونگذار در مقام بیان قرینه است که نخواسته از نظر آن دسته از فقهایی تبعیت کند که شرط توارث را پذیرفته اند و ثانیاً-  چنین شرطی به مقررات آمره ارث که به نظم عمومی، مصالح اجتماعی و منافع عمومی مرتبط است لطمه میزند؛ بنابراین نمیتوان قائل به صحت چنین شرطی شد.

 

تأثیر شرط در تحقق ارث

 

 

 

بسیاری از فقهای شیعه بیان داشته اند که اگرچه به مقتضای عقد نکاح موقت ارث تحقق نمییابد لکن چنان چه شرط توارث شود مشروطه له خواه یکی از طرفین باشد یا هر دوی آنان باشند وارث طرف دیگر محسوب شده و از مفاد شرط بهره مند میگردند.

آنان در اثبات ادعای خود به طرق مختلفی استدلال کرده اند چنان که برخی بیان داشته اند که بایستی روایات متعددی که در زمینة ارث زوجة منقطعه وارد شده است را بدین گونه با یکدیگر جمع کرد که به مقتضی نکاح منقطع، سبب ارث فراهم نمیشود لکن میتوان با شرط کردن توارث چنین امری را مقدور ساخت واسباب ارث منحصر به آن چه که در قرآن ذکر شده، نیست و سنت نیز میتواند سبب ارث را تعیین کند چنان که در بحث مذکور، روایاتی در این زمینه وجود دارد .

برخی دیگر از فقها با استناد به روایاتی که در این زمینه وجود دارد و همچنین مفاد حدیث «المومنون عند شروطهم» چنین شرطی را در تحقق ارث صحیح و مثمر ثمر دانسته اند .

برخی از حقوقدانان در رابطه با وضعیت حقوقی چنین شرطی بیان داشته اند که اگرچه مادة 940 قانون مدنی در مقام بیان شرائط استحقاق ارث، دائمی بودن نکاح را برای توارث زوجین ضروری دانسته است لکن چنین بیانی به معنای ممنوعیت شرط توارث در نکاح منقطع نیست.

به دیگر سخن، مادة مذکور ناظر به حالت اطلاق نکاح منقطع است که در چنین شرائطی تحقق ارث منتفی است و توارث به صورت مطلق و بدون اندراج شرط مختص نکاح دائم است؛ لذا شرط توارث در نکاح منقطع شرطی صحیح و مثمر ثمر است که در چهارچوب مادة 10 قانون مدنی قرار میگیرد چرا که چنین شرطی خلاف صریح هیچ قانونی نیست.

 

با رجوع به نظرات فقها و حقوقدانان این نکته نمایان میشود که عمده اختلاف آنان بر سر این موضوع است که آیا شرط به ما هو شرط میتواند از اسباب تحقق ارث باشد یا خیر؟

پاسخ به سؤال فوق از دو جهت قابل تحلیل و بررسی است. از یک طرف، ممکن است گفته شود که شرط مذکور در قالب شروط ضمن عقد نکاح موقت، شرطی صحیح و معتبر است که در این صورت با مراجعه به محتوای ظاهری شرط که همان توراث است میتوان حکم به تحقق ارث داد چرا که نه مخالف با مقتضای ذات عقد نکاح موقت است و نه شرطی نامشروع و خلاف قانون است، چرا که حکم مادة 940 قانون مدنی قابلیت حمل بر اطلاق عقد را دارد.

بنابراین مخالفتی با قواعد آمره نخواهد داشت واز طرفی با مراجعه به برخی روایات میتوان عدم مخالفت آن با احکام شرع را نیز استنباط نمود.

اما بررسی شرط فوق در قالب شرط، منظور ما نیست چرا که چنین بحثی پیشینة عمیق فقهی دارد و همچنان که برخی از فقها نیز اشاره کردهاند منشأ اختلاف فقها در بحث مذکور، روایات متعددی است که در این زمینه وارد شده است و هرکدام به نحوی حکم ارث زوجة منقطعه را بیان داشته اند که تحقیق و تفحص در باب سندیت، نوع و میزان دلالت احادیث مذکور بر مسألة مورد بحث، خارج از بحث ماست.

لذا بایستی دید که آیا میتوان بحث مذکور را از چهارچوب و روزنة دیگری دنبال کرد و به حکم مسأله و وضعیت حقوقی چنین شرطی از زاویهای دیگر پاسخ داد و آن را در قالبی دیگر جست؟

برخی از حقوقدانان سعی کردهاند تا وضعیت حقوقی چنین شرطی را در قالب وصیت بررسی کنند. آنان در مواجهه با چنین شرطی بیان داشتهاند که هرگاه در نکاح منقطع شرط ارث بردن برای همسر شود چنین شرطی به علت مخالفت با نظم عمومی، شرطی باطل است لکن چنان چه از اوضاع و احوال استنباط شود که منظور مورث از ارادة چنین شرطی تملیک بخشی از ماترک به همسر است بایستی چنین شرطی را مطابق قواعد وصیت و تا حدود ثلث آن نافذ شمرد 

 

حال سؤالی که مطرح است این است که آیا میتوان چنین امری را پذیرفت که ماهیت حقوقی آن چه واقع شده را غیر از آن چه بیان شده است توصیف کرد؟

برای حل این مشکل، توجه به بحثی که یکی از حقوقدانان در ارتباط با «شروط خلاف مقتضای ذات عقد» مطرح کردهاند مفید و مثمر ثمر است. ایشان در مقام بیان وضعیت حقوقی چنین شروطی آن را در دو فرض جداگانه مورد بررسی قرار دادهاند. فرض اول که در واقع ماهیت حقوقی چنین شرطی به نحوی است که نه تنها چنین شرطی باطل و مبطل عقد است بلکه اساساً مانع از آن میشود تا عقد دیگری نیز شکل بگیرد چنان که در عقد بیع شرط شود که انتقال مالکیت صورت نگیرد که در اینجا نه تنها عقد بیع به عنوان عقد اولیه شکل نگرفته است بلکه هیچ عقد دیگری نیز شکل نمیگیرد. اما در فرض دیگر، اردة طرفین از ایجاد چنین عقدی و درج چنین شرطی ضمن آن این بوده است که آنان ماهیت حقوقی دیگری غیر از آن چه که بر زبان جاری کردهاند را اراده کردهاند که آن خود ماهیتی مستقل و از نظر قانونی پذیرفته شده است؛ چنان که فی المثل در بیع شرط شود که انتقال مالکیت مجانی بوده باشد و در مقابل عین، عوضی پرداخت نشود که چنین شرطی اگرچه با ماهیت بیع در تعارض است لکن چنین توافقی در قالب عقد هبه پذیرفتنی است و بایستی احکام هبه را بر توافق جاری کرد 

در واقع، فرض فوق یکی از مصادیق تعارض ارادة ظاهری و باطنی است و سؤال این است که در تعارض این دو، کدام یک حاکم است؟ برخی از فقها با استناد به قاعده ، ارادة باطنی را مقدم بر ارادة ظاهری دانسته اند.

به نظر میرسد که در تعارض ارادة ظاهری با ارادة باطنی بایستی ملاک را بر ارادة باطنی گذاشت نه ارادة ظاهری؛ چرا که ارادة ظاهری همة اعتبار خود را از مبنای درونی میگیرد و در واقع، انعکاسی از ارادة درونی است.

منتهی بایستی توجه داشت از آنجا که ظاهر بر انطباق ارادة ظاهری با ارادة باطنی است لذا اثبات این امر که ارادة باطنی غیر از ارادة ظاهری بوده است نیازمند دلیل است و شخصی که چنین موضوعی را بیان میکند مدعی محسوب میشود و بایستی دلیل بیاورد. بنابراین، هرگاه قرینة حالیه یا مقالیه دلالت کند براین که ارادة باطنی، خلاف ارادة ظاهری بوده، به ارادة باطنی توجه کرده و آثار آن را بر موضوع مترتب میکنیم منتهی هرگاه قرینة حالیه یا مقالیهای در بین نباشد در این صورت، اصاله الظهور اقتضای حاکمیت ارادة ظاهری را خواهد داشت.

 موضوع بحث ما نیز یکی از مصادیق تعارض ارادة ظاهری و باطنی است؛ لذا بایستی در چهارچوب قواعد آن مورد بررسی قرار گیرد. بنابراین هرگاه قرینة حالیه یا مقالیه وجود داشته باشد بر این که قصد طرفین از درج چنین شرطی، وصیت به تملیک ماترک به زوجه بوده است بایستی آن را در قالب مقررات وصیت تملیکی بررسی نمود و چنین بیان داشت که مورث از شرط، ارادة وصیت کرده است تا به موجب آن به میزان سهم الارث زوجة دائم به زوجة موقت نیز تملیک شود .

چنان که هرگاه مورث فرزند نداشته باشد به او یک چهارم و هرگاه مورث فرزند داشته باشد به او یک هشتم داده شود و چنان چه مورث زوجة دائم نیز داشته باشد زوجة موقت شریک در سهمالارث او باشد. اما اگر هیچ قرینة حالیه یا مقالیه وجود نداشته باشد مبنی بر این که از چنین شرطی، ارادة وصیت شده است در این صورت، بایستی احکام آن را در باب شرط توارث (ونه وصیت) جست و جو کرد.  

 

یکی از حقوقدانان درمورد شرط توارث در نکاح موقت دو ایراد مطرح کرده اند. اول آن که اساساً تأسیس نهاد متعه به منظور تسکین غریزة جنسی و جلوگیری از هرج و مرج جنسی بوده است؛ لذا ضرورتی ندارد تا همة آثار مترتب بر زوجیت که از جملة آنها ارث است را در نکاح موقت نیز جاری بدانیم، چرا که توارث با ماهیت و وضعیت نکاح دائم تناسب دارد بنابراین، این شبهه مطرح میشود که آیا شرط توارث مخالف با مقتضای نکاح موقت نیست؟

دوم آن که ارث یک امر جعلی است که توسط شارع جعل شده است لذا توافقات طرفین در آن بیاثر است و اگر بتوان به موجب شرط، زوجة منقطع را وارث کرد چرا نتوان شخص بیگانهای (مثل یک دوست) را وارث قرار داد در حالی که کسی وارث کردن بیگانه را نپذیرفته است؟

هر دو شبهة موجود از این امر ناشی میشود که وضعیت شرط به ما هو شرط بررسی شود. در واقع، اگر شرط توارث در نکاح منقطع به عنوان شرطی خاص بین طرفین (نه ماهیتی مستقل مثل وصیت) در نظر گرفته شود شبهات فوق حادث میشود چرا که در شبهة اول، شرط خلاف مقتضای عقد است و در شبهة دوم، مخالف قواعد آمره، که قدر متیقن از هر دو بطلان شرط است در حالی که در نظرگیری شروط فوق به عنوان ماهیتی مستقل تحت عنوان وصیت با هیچ یک از مشکلات فوق مواجه نیست؛ چرا که

اولاً - میتوان در نکاح منقطع نیز برای زوجه وصیت کرد و وصیت مذکور با مقتضای نکاح موقت در تعارض نیست و ثانیاً - این که در وصیت هیچ لزومی ندارد که موصیله از ورثه باشند و میتوان برای غیر وارث نیز وصیت کرد لذا وصیت برای زوجة موقت نیز بلاشکال است.

بنابراین، با تأویل شرط به وصیت با توجه به آن چه در فوق گفته شد نه شرط مذکور با مقتضای نکاح موقت 

 

تعارضی پیدا میکند و نه با قواعد آمرة ارث معارض میشود.  

 

 

 

این مطلب را نیز بخوانید

 

بررسی تاثیر اراده مورث در قواعد حاکم بر ارث

 

شرط ضمن عقد نکاح دائم در اراده مستقیم مورث بر ارث

 

ارده غیر مستقیم مورث بر ارث

  • حقوق خوان